چراغ
يادداشتهاي مهرداد قاسمفر
چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۴
درد
چه بی تابت می کند این درد وقتی که به جانت می افتد و بی پیر لحظه ای تو را به خود نمی نهدت د ستکم تا نفسی تازه کنی پیشتر از یورش بعدی که چو ایلغاری بر دروازه ات آویزان است وتیغ بر تراشه ی جانت می کشد مدام
همین درد مرا چند روزی از نو کردن این صفحه بازداشته و یحتمل تا چند روزی دیگر هم بر همین قرار خواهد بود
شنبه ی آینده اما بستری خواهم شد تا شاید برای همیشه از شر آن رها شوم
از درد"کلیه" می گویم که به گفته علم پزشکی دردناک ترین درد جسم انسانی است
از سنگریزه ای می گویم که آنجا جا خوش کرده است تا همه جای جهان را بر جان من تنگ کند
اینها را گفتم که علت تاخیر را ثبت کرده باشم در این صفحات


یکشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۴
جذابیت شعر،مریل استریپ ، وباقی قضایا





به گمانم هم برای اهل سینما و هم علاقمندان شعر وادبیات این خبر جالبی باشد که مریل استریپ ، با زیگر بی نظیرسینمای آمریکا در دو- سه دهه ی اخیر، در مراسمی ویژه ، قرار است شعرهای امیلی دیکنسون، شاعر برجسته ی قرن نوزدهمی امریکا ، را برای حضار قرائت کند
من که به هردو این دو بزرگ علا قه ای در حد شیفتگی دارم، از خواندن این خبر در یکی از سایتهای مرتبط با شعر و ادبیات آمریکا کمی تا قسمتی هیجان زده شدم
این البته تنها بخشی از آن خبر جالب بود ؛ خبر را برای دوستداران اش ترجمه کرده ام که با جزئیات بیشتر در زیر خواهم آورد:داستان بدین قرار است که موسسه ای در فیلادلفیا ی آمریکا در حوزه شعر فعالیت می کند به نام
انستیتو بررسی شعر آمریکا که از 1972 تا کنون به طور تخصصی کارش حمایت از شعر و شاعران آمریکایی و بویژه شاعران جوانی است که به اصطلاح به آنها" کتاب اولی" می گویند .یعنی شاعران مستعدی که گمنام اند و البته جویای نام.( قابل تو جه دوستان شاعرم که همگی بلا استثنا چه خاطرات تلخی از این داستان غم انگیز" چاپ" و بویژه" نشر" مجموعه شعرـ بخصوص اولمان ـ داریم). به هر حال این موسسه در این باره همه کار می کند: یک جایزه ی کتاب نخست به نام" هانیکمن" دارد که هر ساله به مجموعه شعربرگزیده از میان کتاب اولی ها اهدا می شود ؛ چاپ و توزیع کتاب اول شاعری را که مستعد تشخیص دهد در سراسر آمریکا به عهده می گیرد ؛ به دانشجویان و دانش آموزان اهل ادبیات یک دوره ی کارآموزی ارایه می دهد؛ سالیانه 6 شماره مجله ادبی منتشر می کند ؛ و بالاخره در اجرای دو برنامه که در سطح مدارس اجرا می شود:با عناوین"قرائت شعر" و " شاعران در مدارس" ( که این دومی به تدارک وبرنامه ریزی حضور وشعر خوانی شاعران برای دانش آموزان مدارس در آمریکا می پردازد) فعالیت غیر انتفا عی می کند
فرهنگ سازی یعنی همین؛ مقایسه کنید با سرزمین شعر و گل و بلبل ما که به دلیل برنا مه های حذفی و دفعی در مدارس بیش از نود درصد دانش آموزان قادر به اسم بردن ازحتی یک شاعر معاصر خود نیستند
خب اینها را گفتیم تا برسیم به اصل خبرکه مؤسسه ی مذکور حالا به مناسبت سی و سومین جشن سالگرد تاسیس خود برنامه ای تدارک دیده است تحت عنوان "از مردم ، برای مردم : بزرگداشت شعر آمریکا" که در 16 نوامبر یعنی 25 آبان ماه برگزار می شود و طی یک مراسم فوق العاده نه تنها مریل استریپ اشعار دیکنسون را خواهد خواند بلکه شش تن از معتبرترین شاعران معاصر امریکا نیز تازه ترین آثار خود راقرائت خواهند کرد؛ این شاعران عبارتند از: ریتا داو، جان اشبری ، رابرت پینسکی ، یوری گراهام ، ادوارد هیرش ، و رابرت هاس . همه ی اینها هست به اضافه ی یک ضیافت شام و البته برگزاری یک پانل در پایان برنامه که در آن این شاعران با حاضران به بحث و گفت و گوـ لابد در باب ادبیات دیگرـ خواهند پرداخت ؛این را هم اضافه کنم که برای حضور در چنین برنامه ای فکر نکنید ، به رسم رایج جلسات شعر خوانی (سابقا دایر) ما اینجایی ها، می توان همینطور سر را پایین انداخت و تشریف فرما شد ، بلکه 250 دلار ناقابل بهای بلیط آن است که از همین الان هم دارد برای عموم ،پیش فروش می شود.ضمنا؛ برگزار کننده قول داده است که حاضران در این مراسم تجربه بعدازظهری هیجان انگیز همراه با هدایا خواهند داشت . نه راستی دیگر چه باید کرد تاتجربه ی ادبیات، برای عامه و حتی خواص، هم جذاب بنمایاند، هم سودآور، و هم ماندگار و خاطره انگیز. شما چه فکر می کنید؟
یکشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۴
خوشبینی از نوع روزنامه نگارانه
گا هی وقتها در کا ر ما روزنامه نگاران اتفاقهایی می افتد که معلوم نیست
به اصطلاح قدما از مقوله ی "توارد " است یا واقعا از جمله تا ثیر گذاری های رسانه
به عبارتی نمی دانی واقعا این نوشته تو بوده که جما عتی از مسؤلان را به فلان حرکت واداشته ویا قضیه اساسا چیز دیگری بوده است .این البته ربطی به اعتماد به نفس روزنامه نگار ندارد بلکه به واقعیت "شیر تو شیر" رابطه رسانه با مسؤلان و عرصه ی اجتماعی برمی گردد. هرچه هست این هم خود از آن جمله بازی های ذهنی خوشایندی است که حرفه ی روزنامه نگاری را گاهی از حس عمیق "خود بیهوده انگاری"!! در کشورهایی از نوع"ما" نجات می دهد
اما ماجرا: اواسط مرداد ماه گذشته بود که گزارش اصلی یکی از شماره های هفته نامه ی "ایران جمعه" را به بحث " منظر شهری" تهران اختصاص دادیم و به همان مناسبت در سرمقاله ی آن شماره، من به همین موضوع پرداختم. حالا یعنی اواسط شهریور، در اقدامی بی سابقه شهرداری تهران پلاکاردهایی در نقاطی ازشهر آویخته است که نظر شهروندان را درباره منظر شهری تهران پرسیده!! در نوع خود کار جالبی است که امیدوارم استثنائا در این بلبشو بی توجهی به زیبایی شهری، به یکجایی برسد؛فقط امیدوارم
به هر حال بد ندیدم که همان نوشته را اینجا بگذارم تا آنهایی که ندیده اند اگر دوست دارند بخوانند
ا
ازقریه ی قجر تا مترو پولیس بی در و پیکر
از تصويرى كه ياقوت حموى در كتاب معجم البلدان و محمد قزوينى در آثارالبلاد به دست داده اند، تا امروز، تهران راه درازى آمده است. راهى كه آغاز مى شود از «كانون چپاول و غارتگرى در مسير كاروانها» و مى آيد تا روزگار پرشوكت صفوى، روزگارى كه شاه طهماسب، قزوين را مركز حكومت كرده بود و هرازگاه به زيارت حضرت عبدالعظيم مى شتافت تا ساعتى بر مزار جد خويش (سيدحمزه) - كه در جوار امامزاده مدفون بود - چشمى تر كند و نيم نگاهى به قريه تهران تا كمى بعدتر كه به تعداد سوره هاى قرآن برج و بارويى در آن، بنا كند؛ راهى كه سرانجام اما طالع اش به دست خان پيروزمند قجر مى گشايد و سرنوشت امروزش را رقم مى زند.تهران راه درازى آمده است در عمرى كوتاه؛ شهرى كه محدوده اش به ايام «شاه شهيد» ، از ارگ و بازار و چال ميدان و چال حصار و سنگلج و عودلاجان فراتر نمى رفت، امروز حكايت ديگرى دارد.حالا تهران - خوب يا بد - تعريف انسان عام و متوسط ايرانى را ، از ماهيت زندگى شهرى به قدرى دستخوش تغيير كرده است كه كمتر مى توان بديلى براى آن، در جغرافياى اجتماعى - سياسى وطنى يافت.تهران، پايتخت يكصد و هشتاد و چهارساله اى است كه حتى، الگوى گاه غبطه برانگيزى مى شود براى جماعت شهرى و روستانشين اين سرزمين تا معناى «معاصر بودن!» را نيز در ذهنيت او به همين روايت تداعى كند. امروز تهران - خوب يا بد - از قريه اى كوچك و ترسخورده تا متروپوليس و ابرشهرى حيرت آور، خود را تداوم داده است.تصوير اكنونى تهران اما، از منظر زيبايى شناسى شهرى چگونه جايى است؟ واقعيت اينكه امروز شهر تهران، بيشتر به گذرگاهى بزرگ از عابران ناشناس و غريبگانى كلافه و انبوه شبيه است كه اغلب و در هر ساعت، در حال دويدنند، تا از كنار هم بگذرند، لابه لاى خفقان آور ماشين ها و آلودگى ها ی
بی حد صوت و نفس.شهرى كه در بيشتر نقاط آن، مفهوم شناخت چهره به چهره و روابط مبتنى بر شهروندى در حجم عمودى و افقى آن بى معناست.كالبدى گسترده از بى نظمى و آشفتگى كه منظرهاىشهری آن نه در خدمت توليد خاطرات هويت ساز كه در كار آفرينش بحران عاطفه در مناسبات انسانى است.تهران امروز، شهرى است كه از فضاهاى خالى براى تنفس ذهن و جسم شهروندانش تهى است و در عوض تراكم و درهم فشردگى اش، فضايى يكسر فاقد روح و تأمل آفريده است كه هرگز نمى توان جايى در آن سراغ كرد كه فارغ از صداى كر كننده شهر بتوان لحظه اى «به درون درآيى و در خويش بنگرى.»معمارى شهرى در جهان معاصر، پس از تجربه هاى نه چندان خوشايند تلخ دوران مدرنيسم (كه ناظر بر آفرينش بناهاى صرفاً كاربردى، فرآورى شده از مصالح و سازه هاى بتنى و شيشه اى، و تركيب بندى هاى يكسان ساز مبتنى بر از ميان برداشتن تفاوتها و شبيه سازى بر پايه الگوهاى مدرن بود)، سالهاست كه چرخشى ديگرگون يافته است.آنچه كه يك سده در غرب، نشأت گرفته از طرح هاى تقليل گرايانه مدرنيستى ودر پى بازآفرينى جهانى همگن و فارغ از تفاوتها شكل گرفت، اكنون با نقد پيشينه خود و هراس از گذشته اش، در پى تركيب تازه اى است كه روح و معنويت انسانى، از بنيانهاى انكارناپذير آن است.واقعيت آن است كه شهر تهران، حاصل ناموزون و نامتوازنى است، از آنچه كه شكل اعلاى آن در اوايل و اواسط قرن بيستم، حتى چهره شهرهاى بزرگ اروپا و آمريكا را دستخوش بحران هويت كرد. تولد و توسعه معمارى پست مدرن، حاصل همين بحران هويت مدرنيستى بود.معمارى نوينى كه از دهه پنجاه و شصت ميلادى تاكنون تلاش بى وقفه اى در تغيير انگاره هاى مدرنيستى و شبه مدرنيستى فاقد زيبايى شناسى معنوى، در مقوله شهرنشينى و شهرسازى كرده است.«كالبد شهرى» درتعريف پذيرفته شده اخيرش، صرفاً فضايى براى تجارت و مبادله كالا نيست و نيز نه مكانى براى فقط عبور و مرور. شهر و منظرهاى آن وظيفه اى بس انسانى تر دارد: حفظ خاطره ها و هويت جمعى، ارتقاى نگاه زيبايى شناسانه، فراهم سازى فرصتى - حتى اندك - در جهت تأمل و آرامش براى انسان خسته و درگير، دخالت دادن عناصر روحانى و عاطفى در زيست روزمره جارى ازطريق چشم اندازها و بناها و تركيب بندى هاى محيطى، آميختن طبيعت و محيط زيست در فرمهاى پرتحرك و گريزان شهرى - بويژه در مترو پوليس تهران - و...راستى كداميك از تعاريف فوق را در زندگى شهرى ايران معاصر - و نه فقط تهران - مى توان به چشم ديد؛ غم انگيزتر آنكه تجربه ناكام شهرتهران امروز به عنوان الگو و انگاره موفقى براى تصميم سازان شهرى و شهرداران شهرهاى ذاتاً انسانى تر و اصيل ترى چون اصفهان، شيراز، تبريز، مشهد و... قلمداد مى شود.برج سازى هاى بى قواره و نابودى فضاهاى باغى بى نظير قصرالدشت شيراز و داستان دردناك برج جهان نما و ميدان نقش جهان اصفهان تنها دو نمونه آشكار از «حكايت پرآب چشم» شهرهاى امروز ايران است.درجهان امروز علاوه بر «معمارى» كه ناظر بر حضور جسمانى و ثابت شهرنشينى است، برنامه ريزان شهرى، اكنون با هنرمندان، انسان شناسان، جامعه شناسان، معماران، گرافيست ها، نقاشان، متخصصان مبلمان شهرى و حتى باستانشناسان همكارى و رايزنى هاى دائمى مى كنند تا خاطرات جمعى - آنچه كه درتهران ديگر كمتر به چشم مى آيد - و لطافت و آرامش را در طرحهاى سبك تر و سيال تر به محيط زندگى مردم بازگردانند.طرحهايى چون برگزارى نمايشگاههاى هنرى درمحيط هاى بيرونى و خيابانى - و نه صرفاً گالرى ها و موزه ها و... - و ياحتى بستن خيابانهاى مركزى و پررفت و آمد شهر به روى اتومبيلهاى هردم سيطره جويى كه مدام دركار تنگ تر كردن فضاى زيستى و حركتى پياده هايند از آن جمله اند.در اين خيابانهاى پياده رو شده، اغلب، هنرمندان سيار، موزيسين ها، نقاشان دوره گرد و حتى نمايشگاههاى ثابت چندروزه اى برپامى شود از هنرمندان صاحبنام،تا مردم درگذر دائمى خود، به تدريج به تماشاگران كنجكاو و علاقه مند اين آثار مبدل شوند.عملكردى كه تأثير روانى آنى آن بر شهروندان، بارها به اثبات رسيده است؛ ازطرفى، ارتقاى تفكر و فرهنگ بصرى بينندگان، پيامد چنين ابتكاراتى ازسوى مديران شهر بوده است.بديهى است كه انتخاب درست آثار و بهره بردن از متخصصان و كارشناسان مجرب اين حوزه، الزامى است. كه در غير آن، نتيجه عكس خواهدداد؛ نمونه اش همين گل و بته هايى است كه بر در و ديوار تهران به چشم مى خورد و جز خستگى بصرى و بدتر از آن، ارائه نازلترين نمونه از آثار شبه هنرى چيز ديگرى نصيب بيننده نخواهد كرد.چند سال پيش شهردارى شهر برلن، به هر يك از منازل مسكونى و ساختمانهاى تجارى شهر، به قدر كافى رنگ هاى شاد و قلم مو اهدا كرد تا پشت بام هاى خود را رنگ آميزى كنند. علت آن بود كه هواپيماهاى بسيارى از بالاى شهر مى گذشتند و مسافران عبورى، از پنجره هواپيما و از زاويه ديد متفاوتى شهر را مى ديدند!راستى شما، شهر تهران را از پنجره هواپيما ديده ايد؟ از پشت بام منزلتان چطور؟شهرهاى بزرگ، كلان شهرها و ابرشهرها، دستاورد جهان پساصنعتى اند. بايد پذيرفت كه امتيازات حضور و تداوم چنين شهرهايى براى انسان امروز با مختصات ويژه زندگى اجتماعى و سياسى اش انكارناپذير است: حذف نظارتهاى غيررسمى كه حاصل مناسبات جوامع بيشتر روستايى و كمتر مدنى است، خلق مفهوم زمان‎/فضا و موقتى و گذرا كردن «مكان وفضا» كه خود از نمادهاى نهادين شدن مدرنيته است چرا كه به پويايى روابط اجتماعى منجر مى شود، بخشيدن هويت مستقل به فرد( نه بر مبناى كهن الگوهاى قبيله اى كه براساس شخصيت حقيقى و فرديت او)، امكان سازى براى حضور زنده خرده فرهنگ هايى كه از نخستين قربانيان شهرهاى كوچكتر و روابط فئودالى اند و به ويژه برجسته سازى موقعيت زنان در جوامع در حال گذار و ... همگى از بركات تولد ابرشهرهايى است كه تهران نيز چه بخواهيم و چه نه، يكى از آنهاست؛ اما اين نيز همچون همه عرصه هاى مدرن تنها در تلفيق و تركيبى متوازن با هنجارها و مفاهيم عاطفى و انسانى است كه به فاجعه نمى انجامد. در اين ميان «جوهره هنر» و راه دادن صورتبندى هاى حاصل از خلاقيت روحانى آن است كه اين توازن را نه تنها به هم نمى زند كه ارتقا و اعتلا مى بخشد.مى توان چنين راهبردى را از ساماندهى و واسازى همين بيلبوردهاى پراكنده و اغلب فاقد كمترين ارزش زيبايى شناسى گرافيكى آغاز كرد و سپس به مقوله بر زمين مانده و راكد و حتى فراموش شده نقاشى ديوارى در سطح شهرها - با جايگزينى اشكال و اجراهاى اعتلا يافته هنرى به جاى سهل انگارى هاى كنونى - ادامه داد. روش ديگر گسترش همين ابتكارى است كه از مدتى قبل در ايستگاه هاى مترو تهران تجربه شده است و آن برگزارى نمايشگاهى از آثار هنرى است؛شايد ديگر وقت آن رسيده باشدكه اهميت روح آدميان را نيز در عرصه زندگى متراكم «شهرنشينى به شيوه ايرانى» امرى ضرورى بپنداريم
.