چراغ
يادداشتهاي مهرداد قاسمفر
دوشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۴
اهمیت مخاطب در ادبیات معاصر
«چه اتفاقى دارد براى ما مى افتد؟»
لطفاً چند لحظه اى دست از سر سياست و اقتصاد و غيره و غيره برداريد؛ صاحب اين قلم هم خود البته بارها نوشته است كه همه اينها بخشى از حلقه هاى به هم پيوسته يك بازى بزرگ دومينو در ظرف «روايتى كلان» به نام يك «ملت» با همه تاريخ اوست كه نهايتاً و در ادامه خويش مى آيد و مى رسد به موضوع مورد بحث ما؛
اما بگذاريد براى چنددقيقه هم كه شده لنز «وايد» تحليل هاى جامعه شناختى مان را فراموش كرده و تنها به قدر فرصت همين ستون، تمركزى كنيم بر يك موضوع كه در خصلت دوگانه اش گاهى مى تواند خود علت باشد و گاهى معلول.داستان «كتابخوانى ما ايرانى ها» را مى گويم. راستى برچه قرار مى گذرد اين مدار بى حاصل. اين آمارها خواب از سر هر ملتى مى پراند؛ ما ايرانيان اما در چه كاريم؟ هر« يكهزار و ۸۲۵» روز، تنها يك كتاب مى خوانيم؛ آن هم تنها در حوزه ادبيات داستانى. خب اين البته خوب است، بالاخره داريم ادبيات مى خوانيم!! اما به چه ميزان؟ هر ايرانى تنها يك دقيقه شايد هم دو دقيقه در سال. اينها نه شوخى و نه بزرگنمايى است. واقعيتى است كه همين جا و در ميان ما رخ مى دهدو نتيجه تحقيقات رسمى.

از «سياحت نامه ابراهيم بيك» رمان سه جلدى حاج زين العابدين مراغه اى اما تا امروز يكصد و ده سال مى گذرد. «يك قرن و اندى» و نتيجه؟ يك دقيقه در سال(!) متوسط مطالعه ملتى تاريخمند كه هزاران سال است بر اين باور: هنر نزد ایرانیان است وبس !!نويسندگان ما چه كرده اند؟
همين ها كه چه بسا بسيارى شان هم بى ترديد از شريف ترين آدميان روزگار خويش اند؟ ممكن است بگوييم
به قدر وسع كوشيده ايم. بله به قدر وسع. پيامد اما چه بوده است. باز مى توان در پاسخ گفت كه بخشى از اين بازى همواره در كوچه هاى ديگرى(بی اعتنایی های ناشی از مخا لفت حاکمان سیاسی به امر ادبیات و سنت روشنفکر مستقل از حا کمیت در ایران) هم رقم خورده است. اين نكته را هم در سطرهاى اول اين يادداشت به اشاره گفتيم. بله بى ترديد همين گونه است. اما به گمانم علل ديگرى هم هست كه توپ را هنوز هم به زمين
ما - نويسندگان - مى اندازد. طبعاً اين سطرهاى كوتاه را مجال آن نيست كه به بسط و تحليلى بنيانى برآيد اما مى توان به اشاره گفت و اميد گشايش بابى داشت.
و گذرا مى گويم كه واقعيت صريح و تلخ اينكه جامعه نويسنده ما - چه ما شاعران و چه دوستان داستان نويس - در تاريخ روشنفكرى نيم قرن اخير، كمتر به مخاطبان خويش هم نظر كرده ايم؛ [از بخش ادبيات سفارشى، كاربردى (سياسى - ايدئولوژيك) چشم مى پوشم].در حوزه هاى آثار ماندگار و فاقد تاريخ مصرف، اغلب تحليلهاى رايج بر قرارى بوده است كه گويى بايد براى نازادگان و نسلهاى نيامده توليدو عرضه كنيم، ورنه به تيغ بى اعتبارى و بى حرمتى اش خواهند راند!! شاید آخرين موج فراگير اين تلقى از ادبيات را هم همين دهه پيش بود که تجربه كرديم و هنوز هم. بويژه در مقوله شعر. يعنى همآنچه كه تحت نام بازيهاى زبانى و شالوده شكنى- هاى افراطى- و نهايتاً با عنوان پست مدرن (و البته با تلقى وارونه از اين مقال) گاه حتى همه گير هم شد ؛
و چنين بود كه شعر را به متنى پرابهام و ترسناك(!) تقليل داديم تا صرفاً به يارى مؤخره ها و مقدمه هاى اغلب بى ربط بر مجموعه هاى شعرمان شگردهاى استادانه مان را براى خواننده حيران توضيح دهيم!
و سيل «شاعر - منتقد»ان متولد شدند. منتقدانى كه شعر خويش را شرح مى دادند. پديده اى كه در هيچ يك از نقاط ديگر دنيا - و روشن تر بگويم همان سرزمين هايى كه مولد تئوريهايى بودند كه برخى دوستان ما را ذوق زده كرده بودـ دست كم به اين حد از شيوع، سابقه اى نداشت. و يحتمل از اين لحظه بود كه خوانندگان شعر نيز، بسيارى از شاعران را تنها گذاشتند و كتابهاى چاپ شده در انبار خانه ى «ناشر - مؤلفان»، فراموش شد (ترجيح مى دهم كه عجالتاً از اين بحث - مسأله شعر - بگذرم اما قطعاً در فرصتى مبسوط به آن خواهم پرداخت).
اما ادبيات داستانى اگرچه كمتر اما به نوعى ديگر، به همان طالعى گرفتار آمد كه چنان نبود كه بشايد.متن هاى سنگين و غامض، سوژه هاى منتزع و گاه تجريدى از كردوكار ايرانى، لفاظى و پرگويى و گاهى نيز
مينى ماليسمى غيرلازم و سرانجام آثارى كه به جز تبختر و تحقير مخاطب متوسط ميانه حال، تعبير ديگرى از آن نمى توان داشت، باعث شده است كه اكنون چيزى از آن نسل كتابخوانى كه مدام منتظر آثار تازه اى از قصه نويس و نمايشنامه نويس خود مى ماند به جاى نماند؛ كه تازه اين نسل طلايى مورد غبطه ی ما ، همان نسل تيراژهاى سه هزارتايى است و نه بيشتر و تجديد چاپهاى حداكثر ۲ يا سه باره ؛و همين نشانه اى بر لاغرى بنيه كتابخوانى ما از آغاز و نمايشگر آسيب پذيرى بى حد آن تا امروز.به گمانم اتفاقى نيست كه آثار «وفى» و «پيرزاد» اينگونه ناياب مى شوند و آثار «حاج سيد جوادى».اينها نشانه تمايل نسل حى و حاضرى است كه درپى ديدن تصوير خويش در ترجمان ادبيات است؛ همانگونه كه در سالهاى ملتهب شصت، نسلى ديگر خود را در آثار دولت آبادى مى يافت.
روشن است كه قصد اين قلم نه ارزشگذارى محتوايى و نه دفاع از آثارى خاص دراين حوزه است. آنچه كه مى خواهم به آن توجه دهم، اهميت «مخاطب» در فرايند توليد ادبى - والبته دركنشى اعتلايى - است.چند سالى است كه جهان ادبيات و اين بار استثنائاً در تركيبى از عوام و خواص، روشنفكر و عامه و... با پديده اى حيرت آور روبرو بوده است به نام هرى پاتر.آثارى كه تاكنون بيش از ۳۰۰ ميليون (!) نسخه از آنها فقط به فروش رفته است؛ آمار خواننده هايش به كنار؛ كه با احتساب فقط هر كتاب براى پنج نفر - كه قطعاً بيش از آن است - تاكنون بيش از يك ميليارد و پانصدميليون خواننده در سراسر جهان از ۱۹۹۷ تاكنون داشته است؛ يعنى صرفاً طى هشت سال!. آخرين جلد منتشرشده از مجموعه هفت گانه آن نيز، جلد ششم بود كه از دو هفته پيش
منتشرشد در تيراژ اوليه ی "۱۳و نیم ميليون" نسخه.امااين سوتر، دركشورما، درحالى كه موج اين مجموعه آثار، كتابخوانها و كتاب نخوانهاى ايرانى را نيز در امان ننهاده است، واكنش جامعه ادبى ما چه بوده است؟ باز هم همان؛ همان نگاه تحقيرآميز و برج عاج مآبانه اى كه هيچ معلوم نيست مايه هاى خويش را از چه و كجا وام مى گيرد .
فضاى گاه، متوهم و سنگين مستقر بر جامعه نه چندان مبسوط ادبيات داستانى ما تاكنون از حتى «نقد چنين پديده اى» هم طفره رفته است.حداكثر، تخطئه شفاهى و انتساب به دستهاى سوداگران نشر در بازار بين المللى و... حاصل رويكرد واكنشى بسيارى از دوستان داستان نويس ما به اين واقعه بوده است و ديگر هيچ. جالب تر آنكه بعضاً اين آثار - يا دست كم جلدى از آن - از سوى برخى دوستان اهل قلم حتى خوانده نشده است!!و این درباره ی مجموعه آثارى است كه در ساير نقاط جهان گاه حتی به مثابه يك اثر شاخص «پست مدرن» هم موردسنجش و مداقه بوده است؛ مخالفان و موافقان صاحبنام داشته است و نشريات معتبر و جدى حوزه ادبيات درباره اش بسيار نوشته اند.
ما اما همچنان روترش مى كنيم و چهره مى گردانيم. و چنين است كه بخش خلاق و جدى ادبيات داستانى ما، همچنان با پرهيز از ورود به چنين مباحث لازمى - به لحاظ آسيب شناسى خويش - ميدان را براى ترجمه هاى مخدوش آثار غربى و شرقى خالى نهاده است، بى آنكه سهمى جدى از توليد و ارائه ماندگار انديشه و فرهنگ مخاطبان بالقوه وبالفعل را مطالبه كند.درحالى كه خانم رولينگ فارغ از اين مباحث، با چوب جادويى هرى پاترش، دركارتسخير دنياست، آرزو مى كنم كه بالاخره نسلى از داستان نويسان هوشمند و خلاق ما نيز دراين سرزمين، به اين نتيجه فردى يا جمعى برسند كه دركنار توليد آثار «خاص پسند» و «فرهيخته گرايانه»، مى توان بى هيچ احساس شرمى، كتابهاى پرمخاطب و پرفروش و حتماً آبرومندى هم براى مردم گريزپا از كتاب و كتابفروشى ها توليد و عرضه كرد.بايد پذيرفت كه اين آمارهاى يك دقيقه اى ست كه مايه شرمسارى است و نه جلب و جذب آن همه مخاطب سرگردان و بالقوه به سمت «گونه اى» از ادبيات.
#########################################################
توضیح:مقاله ی فوق قبلا درایران جمعه چاپ شده است