چراغ
يادداشتهاي مهرداد قاسمفر
شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۴
سپاس
ّّّبالاخره از بند بیماری یکی دو هفته ای خود خلاص شدم و امروز توانستم بیایم به دفتر روزنامه.قبل از هر چیز می خواهم تشکر کنم از دوستانی که- می شناختم یا نمی شناختم- ا ظهار لطف کرده بودند و آرزوی سلامتی؛ چه از طریق کامنتهایشان و چه از طریق ای ْْْْْْْْْمیل ، تلفن ویا دیدار حضوری
3 Comments:
Anonymous ناشناس said...
به من گفتی که دریا کن دلت را
دلم دریا شد و ساحل ندارد
به من گفتی که تازه کن نگاهت
نگاهم تازه شد فردا ندارد
به من گفتی که دست از غم بگردان
دو دست از غم گرفتم غم ندراد
زنم من گامها را سست ولرزان
تو اکنون می دوی تن جان ندارد

Anonymous ناشناس said...
عزیزم مراقب سلامتی خودت باشد نبینمت که درد داری که همه این سال ها چراغ را برای تو روشن گذاشته ام مهرداد خوشحالم که این حا مینویس

Anonymous ناشناس said...
مهرداد جان سلام ! ما را هم اگر چه دير ، جزو دوستاني به حساب بياور كه خواهان سلامتي ات بوده و هستيم . در اين مورد بنا به دلايلي كه خودت بهتر مي داني من بي خبر بودم . بهرحال اميدوارم كه رفع كسالت شده باشد كه غريبه با اين بيماري ( درد كليه ) نبوده ام ! پيشتر از اين ها منتظرت بودم . منتظر اينكه در اين فضا هم ببينمت . درست اما وقتي سر و كله ي تو هم پيدا شد كه كله ي ما به اراده ي خودمان رفت توي برف و تصميم گرفتيم اينجا لب بگزيم و سكوت كنيم و بر خلاف حرفه اي كه داريم ريال اينجا فقط مخاطب باشيم و مخاطب و بخوانيم و بگذريم . چند روز پيش از خادم خان مله خواندم كه ما را مهمان هشت سال گذشته ي مطبوعات دانسته بود . اين بود كه تصميم گرفتم فعلا بهه مطبوعات فكر نكنم كه به نظرم حداقل چهار سال فضاي امن و اماني است !! بهرحال خوشحالم كه از دوست سال هاي سخت زندگي ام ردپايي مي بينم اينجا و تو را به خواندن سنگواره هايم دعوت مي كنم !دوست هميشگي ت : محمد