ّّّبالاخره از بند بیماری یکی دو هفته ای خود خلاص شدم و امروز توانستم بیایم به دفتر روزنامه.قبل از هر چیز می خواهم تشکر کنم از دوستانی که- می شناختم یا نمی شناختم- ا ظهار لطف کرده بودند و آرزوی سلامتی؛ چه از طریق کامنتهایشان و چه از طریق ای ْْْْْْْْْمیل ، تلفن ویا دیدار حضوری
دلم دریا شد و ساحل ندارد
به من گفتی که تازه کن نگاهت
نگاهم تازه شد فردا ندارد
به من گفتی که دست از غم بگردان
دو دست از غم گرفتم غم ندراد
زنم من گامها را سست ولرزان
تو اکنون می دوی تن جان ندارد