چراغ
يادداشتهاي مهرداد قاسمفر
یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۴
آرزویی که می توان داشت ،پس :هرایرانی،هفته ای یک کتاب
وقتى قطار در ايستگاه زيرزمينى شهر مسكو ، پيش پاى من و مسافران توقف كرد ، هنوز محو زيبايى هاى نقش بسته بر در و ديوار اين متروى كهنسال كه قدمتش به پيش از جنگ جهانى دوم مى رسيد بودم. هرگوشه از ستونها و سقف متروى عظيم اين شهر ، منقش به گچ برى ها و سنگ نگاره هاى حيرت آورى بود بازمانده از دوران هفتاد ساله حكومت شوروى. نقشهايى از نماد مشهور آن حاكميت يعنى داس و چكش گرفته تا نقش برجسته هايى از جنس فلز و مرمر و گچ كه همگى نشانه هاى فرهنگ مسلط يك روزگار سپرى شده را بر خود داشتند. زنان و مردان كارگر، پتك دركف و دهقانان داس در مشت، نيرومند و مصمم به مردمى چشم دوخته بودند كه دستكم در آن زمستان سال ،۲۰۰۲ من هيچ نشانه اى از غرور ميهنى تبليغ شده در آن نقش و نگاره ها و هژمونى ايدئولوژيك نظام منقرض شده پرولتاريايى شوروى، در چهره هاى خسته و شتابانشان نمى ديدم.و در عوض جوانانى با لباسهاى جين و مدهاى ستارگان هيپ هاپ و مردان و زنانى كه سعى داشتند با پوشاك شيك و اتوكشيده منطبق با فرهنگ سرمايه دارى اروپاى غربى از خود چهره اى ديگر بنمايانند در هرطرف موج مى زد . اين تناقض و تضاد ميان آنچه كه هنوز و پس از پانزده سال بر در و ديوار عظيم ترين متروى اروپا - به روايتى - بى هيچ حذف و آسيبى خودنمايى مى كرد و مردمى كه ظاهراً فرسنگها از آن شيوه تفكر فاصله گرفته و اكنون ارزشهاى خود را در مدينه اى ديگر مى جستند، آن قدر بود كه هر بيننده تازه واردى چون مرا به شگفتى وادارد. درهاى قطار كه گشوده شدند، با ازدحام جمعيت به درون رفتم. جايى براى نشستن نبود. ميله هاى بالاى سر را چسبيدم و همچنان به اين چرخه ناپايدار بشرى كه يكى از نمونه هايش دراين كشور، روزى چنان مسلط و بى ترديد و ابدى مى نمود و امروز اينگونه تنها در چهره هاى سنگى بر ديوار قابل شناسايى است مى انديشيدم كه ايستادن قطار در ايستگاه بعدى مرا به خود آورد. عده اى پياده شدند و عده اى سوار. به اطرافم چشم دوخته بودم كه ناگهان نكته اى ديگر توجهم را جلب كرد. عجيب بود، تقريباً اكثر قريب به اتفاق مردم چه نشسته و چه ايستاده، سرشان گرم بود؛ به چه؟ به كتابى كوچك و جيبى و يا رحلى و كم حجم كه در دست داشتندو با تمركزى حيرت آور در فاصله ميان ايستگاههاى پرشمار، مشغول مطالعه بودند. باورش دشوار بود. شنيده بودم چنين عادت پسنديده اى را در ميان اين مردم اما ديدن آن، حظ و لذتى ديگر داشت. دهها و چه بسا صدها كتاب، در دستان مردان و زنان و جوانانى بود كه شايد در فاصله اى حداكثر ده يا پانزده دقيقه اى به اين قطار سوار مى شدند و در ايستگاهى ديگر پياده. لحظه اى احساس كردم در ميان جماعت سكانسى از «فارنهايت ۴۵۱» اثر تروفو ايستاده ام. از اين احساس خنده ام گرفت اما واقعيت همين بود؛ اگرچه اينان نه براى حفظ آثار بزرگ تاريخ ادبيات از كتابسوزان فاشيسم (آنگونه كه تروفو روايت مى كرد) بلكه براى سرگرمى شخصى شان چنان مى كردند اما شايد وجه مشترك اين دو تصوير دور، به نوعى همان حفظ و احترام و بزرگداشت عنصرى به نام كتاب و ادبيات بود.به چشم ديدن چنين عادت عمومى در يك جامعه و در ميان عامه آن مردم، براى چون منى كه كتاب و نوشتن همواره بخشى از زيستنم بوده سخت خوشايند بود و غبطه برانگيز. در ميان اين جمعيت، احساسى از سرخوشى داشتم و امنيت. اگرچه شايد اين احساس تنها در درون من بود و مجرد از آنچه كه در واقعيت بيرونى مى گذشت. اما چيزى كه آن لحظه اهميت داشت، به چشم ديدن تصورى بود كه بارها براى مردم خود آرزو كرده بودم. بعدها البته چنين مناظرى را بيش و كم در سفرهاى ديگرم به ساير كشورهاى پيشرفته دنيا هم ديدم. اما همواره درباره اين تجربه با خود مى انديشيدم كه بى دليل نيست چنين سرزمين هايى داستايوفسكى، تولستوى، چخوف، پروست، سارتر، مالرو، گرين، گراس و پينتر به جهان هديه مى كنند.درواقع رمز پويايى ادبيات وفرهنگ در چنان بخشى از جهان، قداست و احترام و اهميتى است كه قاعده مردم براى توليد فرهنگ مكتوب قايل مى شوند.اينها در حالى است كه ايران ما، با هر زاويه اى از نگاه و تحليل، از زمره سرزمينهايى است كه در تاريخ طولانى اش، همواره از آفرينندگان انديشه و احساس در مشرق زمين و حتى در ابعادى از جهان بوده است.نثر و شعرش،مكتوبات انديشگى و فلسفى اش (دستكم در پاره اى از تاريخ آن) و تأثيرگذارى غيرقابل اغماض اش بر زايايى و پويايى تفكر در اين حوزه جغرافيايى از تمدن بشرى، نكاتى نيست كه بتوان ناديده اش انگاشت.اما چگونه است كه همچنان در هزاره سوم، مسأله اى به نام خواندن، مطالعه، كتاب و... در اين سرزمين، اگرنه متوقف اما در ركودى است كه هرگزشايسته آن پيشينه قابل تأمل، نيست؟هرساله نمايشگاهى بزرگ و ده روزه درتهران و دهها نمايشگاه كوچك و بزرگ ديگر دراستانها برپاست، روزى به نام كتابخوانى در تقويم داريم چون همين سه شنبه اى كه گذشت و در وصف و اهميت اين كالاى فرهنگى حرفها نوشته ايم و مى گوييم، اما نتيجه، همچنان دلگرمى نمى آفريند. تفكر و انديشه و خواندن ،نه تنها يك نياز بلكه عادتى است كه بايد اكتساب كرد. بايد بپذيريم كودكانى كه بهترين جايزه خويش را نه كتاب و عناصر فرهنگى بلكه كالايى مثل اسباب بازى هاى چينى و هنگ كنگى ببينند، طبيعتاً بزرگسالانى كتابخوان نخواهندبود. چنين عادتى از همان سالهاى دبستان و مقاطع راهنمايى و متوسطه بايد نضج بگيرد و تثبيت شود كه البته سهم (خانواده به جاى خود) آموزش و پرورش دراين ميان بسيار حياتى است. وظيفه اى كه متأسفانه يا به فراموشى مى رود و يا در ارائه خويش به رفتارى رسمى و خشك و انضباطى تبديل مى شود كه نبود آن از بودش بهتراست. من براين باورم كه گذشته از فقدان سياستگذارى هاى جدى و پيگيرانه كلان در اين رابطه، ما اساساً معلمانى عاشق كتاب و كتابخوانى هم، يا نداشته و يا كم داشته ايم كه حال و روز دانش آموزانمان چنين است.در يك كلام، مدل سازى چرخه هاى فرهنگى شبيه همان بازى دومينويى است كه اگرچه از نقطه اى دور آغاز مى شود اما در فاصله اى بسيار بعيد از نقطه آغاز، تأثيرات واقعى خود را نشان مى دهد.سخنرانى و مصاحبه و حرفهاى مسؤولان حوزه هاى وزارتى و رسمى به جاى خود، اما كار واقعى را بايد از كتابخانه هاى سوت و كور و بى رنگ و لعاب مدارس و شهرستانهاى دور و نزديك آغاز كرد. كتابخانه مدارس مى بايست قلب زنده يك مدرسه باشند و نه مكانى براى فراموشى و خستگى و بطالت. تجهيز اين مكانها به سيستمهايى چون اينترنت و كامپيوتر و گروه هاى دانش آموزى فعال و مبلغ (و نه صرفاً معلمهاى عبوس و موظف) مى تواند بخشى از اين خلأ را پر كند؛ و نيز توجه و رسيدگى به كتابخانه هاى شهرى و روستايى و گسترش فيزيكى و كيفى آنها امروز كتابخانه هاى ما، خواب آ ورترين و كسالت بارترين ساختمانهاى معاصر چه به لحاظ معمارى و طراحى داخلى و چه به لحاظ ارائه خدمات محسوب مى شوند.كتابخانه ها امروز در كشورهاى پيشرفته دنيا نه فقط مكانهايى براى كتاب خواندن بلكه به مراكزى براى ارتباط مردم با يكديگر، تشكيل انجمنها و شوراهاى محلى، شكل گيرى- ان جی او-هاى فرهنگى، ايراد سخنرانى هاى مرتبط، ارائه انواع دی وی دی , سی دی هاى صوتى و فيلمهاى سينمايى، برگزارى مسابقات هنرى و فكرى ميان نوجوانان و... تبديل شده اند. و اينها يعنى سرمايه گذارى دولتها و سياستگذاران بر اين مقوله اساسى؛ اينها يعنى هزينه كردن بودجه هاى كلان؛ اينها يعنى نتيجه ساعتها انديشه و تفكر و برنامه ريزى جدى برنامه ريزان؛ و بالاخره اينها يعنى رشد فرهنگ و توسعه اقتصاد ملى در درازمدت و افزايش مشاركت يك ملت در مسير پويايى تاريخى اش. اهميت اين موضوع هرگز كمتر از اهميت خودكفايى درگندم و صنعت و تكنولوژى هوا - فضا نيست؛ هست؟به اميد آن روز كه در کنار هر ایرانی یک خودرو و هر ایرانی یک مسکن ، شعار «هر ايرانى هفته اى يك كتاب» هم به باورى در حوزه عمومى تبديل شود. به هر حال آرزو كه مى توان داشت. پس ما بار ديگر آرزو مى كنيم
ایران جمعه :بیست و هفتم مهر.