چراغ
يادداشتهاي مهرداد قاسمفر
چهارشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۴
يكي مرا از اين كابوس بيدار كند لطفا
ديگر دارم گيج مي زنم از فرط حادثه و مرگ و دلخراشي اين روزگار. باور كنيد لحظاتي هست كه انگار دارم يكي از آن خوابهاي كابوس وار را مي بينم؛ واينجاست كه دلم مي خواهد يكي بيدارم كند ؛ تكانم بدهد؛ يا يك ليوان آب يخ- ناغافل بپاشد توي صورتم . دنيا ديگر دارد به يك تجربه ي" ابزورد" شبيه تر مي شود تا جايي براي زيستن و عشق ورزيدن . نه، جدا دارم كم كم شك مي كنم كه بر اساس آن داستان" ذنيستي-بودايي"، اين به واقع ما هستيم كه دنيايي در پيرامونمان هست و درباره اش مي انديشيم و داريم متعيناتش را مي بينيم و فعال مايشاءاش هستيم، يا نه، اساسا داستان چيز ديگري است و ما در حقيقت اجزا و گو شه ها و بخشهايي از خواب و كابوس يكي ديگر هستيم -مثلا بخشي از خواب يك ماهي قرمز در گوشه اي از اقيانوسي كه نمي شناسيم- و بي خبر از اين واقعيت، خودمان را اينهمه جدي گرفته ايم !!! هر چه كه هست، فهم منطق اين همه فاجعه ي پي در پي ، دارد كم كم دشوار تر از آني مي شود كه در چارچوب ظرفيت آدمهاي عادي بگنجد . هنوز در گذشت آتشي و مميز به ماه نكيشده كه هواپيمايي حامل دهها تن از همكاران ژورناليست ما به سادگي يك شوخي بي مزه، موتور خاموش مي كند تا بيفتد روي ساختماني در همين تهران و صد و اندي آدم در طول همان شوخي بي مزه جزغاله شوند و خلاص . بگذريم كه ساعتي پيش هم خبر مرگ منو چهر نوذري عاملي شد تا پيك سرمست مرگ، به رقص دايمي اش ميانه ی اين ميدان ابلهانه، ادامه دهد . نه ! شما را به خدا يكي مرا تكان دهد، مثل اينكه اين كابوس ول كن نيست