چراغ
يادداشتهاي مهرداد قاسمفر
دوشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۴
ادبيات محفلي
از طرف ايسنا يا همان خبرگزاري دانشجويان تماس گرفتند تا در باره پديده" ادبيات محفلي" گفت و گويي كنند.پيش از اين، چند بار ديگر هم درباره مسايل مرتبط با ادبيات معاصر با همين خبرگزاري گپ و گويي كرده بودم(+) ( +) كه متاسفانه ، خيلي راضي ام نمي كرد. علتش هم صرفا يك چيز بود : سهل انگاري در تنظيم حرفه اي خبر و صورتبندي مناسب حرفهايي كه ميان ما رد و بدل شده بود(همكاران من مي دانند كه حياتي ترين قسمت در فرايند كسب خبر همين بخش نهايي است). آخرين بار درباره آتشي بود كه من در بخشي از حرفهايم گفته بودم " آتشي پس از نيما، مهمترين شاعر ما در پرداختن به مقوله بومي نگاري و وارد كردن قاعده مند و غير تصنعي" عناصر ، اشيا و تخيل محيطي" به شعر معاصر بوده ؛ اما در تنظيم خبر و حتي تيترخبر شده بود : آتشي مهمترين شاعر پس از نيما بوده است! كه البته غير دقيق بودن چنين جمله اي احتياج به استدلال ندارد ؛ بگذريم . به هر حال اينبار خوشبختانه چنان مشكلاتي روي نداد و همينجا به خاطرش از آنها سپاسگزارم
بحث" ادبيات محفلي" اما – به دليل اهميت تاثير گذارش بر زوايا و حواشي ادبيات معاصر ايران - از آن مقولاتي است كه من حرفها و مستندات زيادي در باب آن دارم و لذا از باز شدن بحثي در اين باره استقبال مي كنم . آخرين ضايعات اين محفل گرايي هاي آلوده وطني نيز – البته از نوع حقيرانه و عوامانه آن كه من به همين علت هرگز دوست نداشته ام درباره اش مشخصا چيزي بنويسم يا حرفي بزنم - همين ماجرايي بود كه اخيرا در قضيه سفر چند آدم دست چندم به فرانسه آن هم به عنوان نمايندگان شعر معاصر ايران!!!! مطرح و نقش آدمهايي مثل سپانلو و كاشيگر در آنها نقل محافل شد . بحث ادبيات محفلي و آسيب شناسي آن اما مقوله اي بسيار گسترده و حتي در خور يك پژوهش و پايان نامه دانشگاهي - در كشورهايي مثل ما - است. با اين همه من -در متني كه در پي مي آيد - در چند سطر سعي كرده ام، رد پا هاي كلي آن را نشان دهم. اميدوارم بزودي فرصتي دست دهد كه مبسوط تر و حتي با ذكر مصاديق در اين باره بنويسم


ادبيات محفلي اصطلاحي است كه- در يك بررسي اجمالي- دستكم به دو گونه رفتار جمعي در حوزه فعاليتهاي ادبي مي تواند اطلاق شود
گونه اول ناظر بر شكل گيري حلقه هاي ادبي در ميان عده اي از اهل قلم است؛ در اين رابطه معمولا عده اي كه به لحاظ فكري و تعاريف بنياني به نوعي" اجماع و تباين" رسيده اند گرد هم جمع مي شوند كه گاه ممكن است كار از كافه نشيني و نشستهاي خانگي به اعلام هويت و حضور در عرصه عمومي هم بينجامد.
در اين نوع اخير- و در بهترين حالت – با نشستهايي منظم وهد فمند ، حلقه هاي مذكور سعي در تبيين ديدگاهها و تعاريف خويش مي كنند كه مي تواند در نهايت به صدور بيانيه هايي ماندگار و حتي تولد سبكها و مكاتب جريان ساز هم منجر شود(يا نشود) . "سور رئاليستها" در ميانه قرن بيستم و تا حدودي" شاعران شعر حجم" در كشور خودمان نمونه هايي از اين نوع شكل گيري محافل نام و نشان دار ادبي بوده اند ؛‌ و پر واضح است كه با تفاوتهاي كيفي و كمي بسيار
اما حالت دوم به نوعي" پديده سرطاني" اطلاق مي شود كه از دل آن عده اي با فضا سازي به نفع خودي ها و تخريب و حذف هر آنكه خارج از دايره "روابط" است پديد مي آيند.
اين جماعت بر خلاف گروه اول كه شكل گيري شان گاه مي تواند به توسعه زواياي نا مكشوف و گستره نگاه و فرهنگ زمانه منجر شود، بيشترين توان خود را اما معطوف به " از عرصه خارج كردن!" رقباي فرضي و آدمها و صداهايي مي كند كه معمولا يا به گونه اي مستقل و نجيبانه و به دور از هياهو سعي در خلق و آفرينش آثار خويش دارند و يا حاضر به باج دادنهاي حقيرانه به جماعت هوچي نشده اند
اينها عده اي هستند كه – صرفنظر از استعدادي كه دارند يا ندارند- ييش از دغدغه هايي چون ذات و لذت آفرينش و يا مشاركت درفرايند" امكان سازي" به نفع هنر و فرهنگ معاصر خويش ، بيشتر دلمشغول بازي حذفي و يارگيري هاي موسمي خويشند.
انواع اينگونه محافل را نسل ما در دهه هفتاد بسيار شاهد بود. و اين در شرايطي است كه" تجربه هاي عام آن دهه" بيشترين دريچه ها را – نسبت به دو دهه پيش از خود- به روي شعر و ادبيات ايران توانست بگشايد.
اما شوربختانه شاهد شكل گيري چنان رفتارهاي سرطاني نيز بوديم ؛ شاهد آدمها و محافل متوسطي كه كميت را دليل بر اهميت خود مي دانست! با آثاري اغلب" ميانمايه" و البته انبوهي از توضيحات الصاقي به جاي نقد، كه درآنها وقيحانه سعي در گونه اي تاريخسازي مجعول با تكنيك" مكرر كردن نام رفقاي عضو در شركت سهامي خاص" داشتند والبته هنوز هم اگر فرصتي دست دهد دارند.
اين نوع" ادبيات محفلي" همواره و صرفا متكي بر" توسعه نايافتگي جمعي" است كه مي تواند به حيات تصنعي خويش ادامه دهد. ريشه هاي شكل گيري آن نيز از منش وخاستگاه" روستايي/ پيشا مدرن" و "غير مدني" اعضا و شركا آب مي خورد؛ گيرم كه ويترين را با كلمات و واژگاني به عاريت گرفته از بارت و باختين و دريدا آراسته باشند. و اين البته خود نماد و نشانه اي است از جوامع در حال بحران و گذار.
و نهايتا بگويم كه اين نوع از" ادبيات محفلي" در اغلب نمونه هاي خود: متوهم- فرصت طلب- مخرب – كوته بين- هتاك- سطحي- خودنما- هوچي- انحصارگر – عميقا غيردموكراتيك و به شدت وابسته به حاشيه و جنجال سازي هاي به ظاهر حق به جانب است. و دستكم من هرگز در چنين محافلي شاعري مستقل و با بن مايه هاي قوي در انديشه و نگاه نديده ام ؛ كه اگر بود با فروخفتن امواج تقلبي مي توانست به حيات پر انرژي و سالم خود ادامه دهد. با اين همه چه جاي نگراني كه به قول نيما : آنكه غربال به دست دارد از پي كاروان مي رسد
1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
فكر نكن فراموش مي شوي.دوستت دارم اساسي.توي اين مدت كه نبودي هم حسابي به يادت بودم.تو شاعري و شاعر مي ماني اين هم يك تجربه بود.ميدانم كه اونجا چه حسي داشتي و دلتنگي دادمهر هم بوده حتما اما شاعر بدون زندان شاعر نخواهد شد.حالا يقين دارم كه دنيا را يك جور ديگر مي بيني هر چند قلب بزرگت و چشم هاي قشنگت پيشتر هم دنيا را جور ديگري مي ديد.ياد سيب زميني ها به خير عزيزم.دوستت دارم