چراغ
يادداشتهاي مهرداد قاسمفر
چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۷
بار دیگر سلام

چراغ را می خواهم بعد یک خاموشی چند ساله دوباره روشنش کنم.خاموشی ناگزیر.چرا و چگونه اش را شاید همه آنها که مخاطب این سطرهایند بدانند .اما این چراغ اگر فرصتی باشد روشن می ماند تا کورسویی از حس و حال و ذهن و زبان من باشد.از مقاله و نظر تاشعر و دغدغه های پنهان تر.هرچه هست به گونه پلی کوچک و باریک خواهد بود تا دستها و دوستهایی که مدتی است گمشان کرده ام .به قول اخوان ایدون باد
دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۵
تاملي بر يك سؤ تفاهم از چند زاويه
هفته گذشته از چند بابت قابل تأمل بود: پايان نوزدهمين نمايشگاه بين المللى كتاب، بزرگداشت حكيم و شاعر همه دورانها فردوسى و بالاخره روز جهانى موزه و ميراث فرهنگى. اما آنچه كه موضوع اين نوشته است نكته ديگرى است كه بايد توضيح داد
بخش كودك و نوجوان ايران جمعه، معمولاً با حال و هوايى طنزآلود و طراحى ها و كارتون هاى نسبتاً زياد خود، فضايى متفاوت از باقى صفحات ايران جمعه دارد. در شماره دو هفته قبل مطلبى در صفحه اول اين بخش آمده بود كه در همان قالب طنز و با همان كاراكترهاى آشناى هميشگى اش - سهيل و سارا و... - سوژه اى را دستمايه قرار داده بود با اين عنوان؛ «چه كنيم كه سوسكها سوسكمان نكنند؟» و سپس در طنزى مكتوب و البته كارتونى، به سوسكها و به اصطلاح زندگى سوسكى و نيز كاراكترهاى خود پرداخته و شوخى كرده بود. در صفحات بعدى نيز مطالبى جدى و "علمى ،آموزشي" درباره زندگى طبيعى اين حشره آورده شده با نيت آشنايى بچه ها.در همان صفحه اول نيز كه حداقل ۱۲ طرح كوچك كاريكاتوروار آمده در يكى از اين طرح ها سوسكى در جواب سهيل كلمه "نامانا" را به كار مي برد كه با حروف به اصطلاح" فينگليش" نوشته شده و در باقى طرح هاى همان صفحه، سوسك ها و قورباغه ها به «زبان فارسى» با همان سهيل «سخن» مى گويند. علاوه بر آن در صفحه چهارم همين بخش كودك، مجموعه اى كاريكاتور مى بينيد كه بچه اى و سوسكى به «زبان فارسى» دارند «گفت وگو» مى كنند. در هيچ كجاى متن يا صفحات اين بخش هم، هيچ واژه يا سطرى كه دال بر اشاره به قوميتى، زبانى و يا گويشى باشد وجود ندارد. راستش حجم مطالب هم آنقدر هست كه در لحظه اول آن يك كلمه اصلاً به چشم هيچ يك از همكاران «ايران جمعه» نيامد كه اگر مي آمد هم شائبه توهين به ذهن كسي نمي آورد چرا كه اساسا قصدي براي به كار بردن اين واژه رايج در ميان ساكنين- حتي فارس زبان- تهران نه در ميان همكاران من مطرح بوده ونه خواهد بود؛ ضمن آنكه در باقي طرح ها نيز همه، (هم سوسكها وهم قورباغه هايي) دارند به فارسي سخن مي گويند.و مضافا اينكه در طرح يا كاريكاتورى كه منطق طنز بر آن حاكم است، اساساً برداشت از مطالب، از شكل طبيعى اش خارج مى شود چرا كه در اين فضا اصولاً چيزى جدى نيست بويژه در حال و هواى يك نقاشى كودكان
تا اينكه گويا سه شنبه هفته گذشته در دانشگاه تبريز و سپس چند دانشگاه ديگر در استانهاي آذري زبان ،عده اى از دانشجويان با اين برداشت كه چنان طرح و كلمه اى،آنهم در ميان انبوه طرح و كلمه هاي فارسي، با نيت توهين و يا تحقير هموطنان آذرى زبان(!!) درج شده، كار را حتى به تجمعى در صحن دانشگاه و صدور بيانيه مى كشانند و نيز نامه نگارى رئيس دانشگاه تبريز به وزارت ارشاد و سپس كشيدن كار به صحن مجلس و هيات دولت و... علاوه بر اينها، تحريريه ايران جمعه نيز روزانه به تعداد زيادى از دانشجويان دانشگاه تبريز و خوانندگاني كه از طريق تلفن، گلايه خود را ابراز مى كردند، پاسخ گفت. واقعيت اين است كه براى ما در برخورد اول چنين برداشتى بسيار عجيب بود اما با تحقيق بيشتر دريافتيم كه مسائلى حاشيه اى و كاملاً بى ارتباط با ايران جمعه نيز _ از جمله شعارهاى هواداران تيم تراكتورسازى عليه هما كه گويا از سوسك شدن بازيكنان همادر آن بازي گفته اند، برانگيخته شدن حساسيت هايى نسبت به شعار تيم ملى در جام جهاني تحت عنوان ستارگان پارسي، تغيير اسامي چند خيابان در تبريز از تركي به فارسي، و از همه مهمتر فرصت طلبي پان تركيستهايي كه ده دوازده روزي پيش از انتشار ايران جمعه در دانشگاه سهند تبريز سعي كرده بودند تحصن صنفي دانشجويان را با اعتراضات قومي وجدايي طلبانه پيوند بزنند و نيمه تمام مانده بود وظاهرا حالا فرصت را براي تبديل يك حباب كوچك به يك موج مناسب ديده اند، و مسائل ديگر _ ظاهراً زمينه ساز چنين سطحى از واكنش در يك دانشگاه به يك كلمه كه توضيح اش بالاتر آمد، شده است. به هر حال، روزنامه ايران على رغم تأكيد بر فقدان هرگونه عمد يا سوء نيتي از طرف طراح ، در دو نوبت در صفحه اول - سه شنبه و چهارشنبه- براي نشان دادن حسن نيت خود، از هموطنان گلايه مند آذرى پوزش خواست و ايران جمعه نيز در اولين سرمقاله اش اعلام كرد كه به خاطرطرح كوچكي كه زمينه ساز اين برداشت شده ، متأسف است و از اين خوانندگان پوزش خواست. اما در اين ميان يك توضيح ضرورى ديگر هم هست: گويا داستان «يك كلاغ چهل كلاغ» در اين باره دارد بدجورى عمل مى كند؛ تا جايى كه بسياري از كسانى كه تلفنى از ما جوياى موضوع مي شوند يا حتي پيش از جويا شدن اصل ماجرا تقاضاي به قتل رساندن طراح را دارند!!، شنيده بودند( توجه كنيد، شنيده بودند) روزنامه «ايران» طى مقاله اى - و حتي عده اي ميگويند با چاپ يك آگهي!! - «مردم آذربايجان» را چنين و چنان خوانده است و غيره و غيره...(!!) به همين دليل به نظر مى رسد كه ريشه هاى اصلى اين گونه شايعات وتهديدها و ماجراها مسائلى بس فراتر است كه البته در حوزه و مبحثى ديگر مى گنجد.به هر حال بر اساس عرف مطبوعات در تمامي دنيا وبراي بدترين اشتباهات سهوي هم ، حتي يكبار عذر خواهي كافي است چه رسد به سه نوبت . پس چگونه است كه اين ماجرا دارد اشكالي كاملا غير طبيعي به خود مي گيرد؟ به گمانم براي رسيدن به پاسخ بايد به پشت و پشتوانه هاي اين صحنه رفت. پشت صحنه اي كه ريشه در تاريخي ناتمام و مطالباتي انباشته دارد و البته بازيهاي بين المللي،و مثل هميشه حالا كه دست كسي به جايي بند نيست چند روزنامه نگار وجه المصالحه آن خواهد شد وبازي از نو. از موضع يك روزنامه نگار مي گويم اگرچه لازم به توضيح نداشته باشد كه آذربايجان، همانطور كه ساير نقاط ايران، ديروز و امروز و هميشه بخشي از ايران زمين هست و خواهد بود و زبان تركي نيز به اندازه زبان فارس وكرد و عرب ونيز گويشهاي رايج براى همه ما كه در اين جغرافياى غيرقابل گسست زندگى مى كنيم جزيى از هويت و دارايى ملى مان محسوب مى شود. ايران ما ا مروز - به هر دليل- در شرايط بسيار حساسى است و جداى از حميّت قومى، هر ايرانى كه به سرنوشت ميهن اش حساسيتى دارد مى بايست بيش از هميشه مراقب تحريكاتى كه همواره در فرامتن چنين وقايعى روى داده و مى دهد باشد؛ ناگزيريم كه چنان حميت هايى را با چنين حساسيت هايى درآميزيم تا به تعصبات تفرقه افكنانه و جدايي خواهانه درنغلطيم. فرزندان ايران، در هر شرايطى ايرانى اند؛ تهران و تبريز و اهواز و شيراز، همه در تاريخ و سرنوشتى آميخته به يك تقدير به سر برده و خواهند برد. نه امروز كه در يك قرن گذشته تاكنون، اراده هاى پنهان و پيداى بسيارى خواسته است چنين باورى را سست كند و از هم بگسلد و متأسفانه بهانه ها و دستاويزها هم كم نبوده اند كه البته برخى ، ريشه هايى واقعى داشته و بسيارى هم نه.ما در ابتدا ايراني هستيم وسپس متعلق به قوميتمان ؛ پس مي توان – بايد بتوان- مشكلاتي كه بنيانهاي واقعي (و نه تصنعي و بر ساخته اراده هاي اهريمني) دارند را بر ميز گفت و گوي خانواده مشترك ايران زمين نهاد و راه هاي زيباتري جست ؛ و گفت وگو البته دشوار است و نيازمند تمرين و صبوري
مردمى بزرگ با پيشينه و عمق فرهنگى ايران زمين شايسته تأمل و متانتى است كه در خور ملت هاى بزرگ است . ملت ايران، ملتى بزرگ است و شايسته آنكه پيش از هر چيز در درون خود به همد لي و گفت و گو برسد . ايدون باد
شنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۵
كتابخانه هاي ما ؛ كتابخانه هاي آنها


سرمقاله اين هفته را مى خواستم به وضعيت كتابخانه هاى كشور و نقش آنها در كتاب گريزى رايج اختصاص دهم؛ اما بعد ترجيح دادم به جاى آن، گوشه اى از تجربه هاى شخصى خود از كتابخانه هاى سرزمينهاى ديگر را در فرصت كوتاه اين يادداشت بياورم. به هر حال كتابخانه هاى از كار افتاده ما در برابر چشم همگان است و شايد توصيف مختصر نمونه هاى معاصر در ديگر كشورها بتواند به جاى بسيارى از گفته ها وناگفته ها، فاصله آنچه كه بايد باشد و آنچه كه هست را بهتر نشان دهد.توضيحاً اينكه به گمان من رسيدن به آن استانداردها، نه به هزينه هاى غيرمعقولى نيازمند است - آنگونه كه معمولاً براى فرافكنى مطرح مى شود - و نه به ايده هاى عجيب و غريبى محتاج؛ بلكه با كمى دلسوزى و مديريت و نيز اراده اى جدى براى تغيير مى توان به سطح مطلوبى از آنها دست يافت؛ مثل بسيارى ديگر از كمبودهايمان در حوزه فرهنگ و بويژه كتابخوانى
وقتى كه در كانادا يا آمريكا براى نخستين بار به يك كتابخانه عمومى وارد مى شويد، اگر هنوز رسوبات ذهنى شما، كتابخانه را همان مكانى بپندار كه در كودكى و نوجوانى هاى خويش و در كشور خودمان تجربه كرده ايد، تنها و اولين واكنش شما احتمالاً چيزى در حد شگفتى، دستپاچگى و نهايتاً نوعى حسرت خوارى است؛ مى گويم چرا
در كتابخانه هاى عمومى اين كشورها، آنچه كه بعد از زيبايى معمارانه و فضاى بيرونى و درونى نظرتان را بيش از هرچيز به خود جلب مى كند، جمعيت قابل تأملى است كه در حال استفاده از امكانات كتابخانه هستند.جمعيتى كه اغلب شامل همه رده هاى سنى است؛ يعنى همه آنها كه توان خواندن و نوشتن دارند؛ براى همه اين رده ها چيزى براى استفاده هست؛ و حتى كودكان پيش دبستانى
علاوه بر قفسه هاو گنجينه كتابخانه كه مملو از همه نوع آثار چاپ شده و در تمامى زمينه هاست - و شايد تنها وجه تشابه آن با كتابخانه در مفهوم سنتى و كلاسيك آن حضور خوشايند همين قفسه هاى چوبى پر از كتاب باشد - باقى امكانات و بخشهاى چنين مكانى در چنان كشورها، ديگر ارتباط معنادارى با آنچه كه در حوزه تجارب ماست، ندارد. آنچه كه پس از گنجينه مبسوط ، توجه را جلب
مى كند، صف منظم و مفصلى از مانيتورهاى متصل به شبكه اينترنت است كه كاربران مختلف در حال استفاده از آنند. هر كاربر با مراجعه به متصدى هاى مربوط ، صرفاً با نشان دادن كارت اشتراك خود مى تواند نوبتهاى ده، بيست، سى و حداكثر ۶۰ دقيقه اى را رزرو كرده و از اين امكانات بهره مند شود.ضمن اينكه در آمريكا كتابخانه ها از معدود مكانهايى هستند كه براى استفاده از آنها الزاماً نيازى به داشتن" سيكيوريتي نامبر" يا همان شماره امنيتى كه هر شهروند ملزم به داشتن آن است - و حتى به اصطلاح براى آب خوردن هم آن را از شما مى خواهند- نيستيد؛ بنابراين حتى به عنوان يك توريست يا مسافر عبورى هم مى توانيد از خدمات و امكانات يك كتابخانه برخوردار شويد.جالب است كه در اين كتابخانه ها، متصديان اينترنت ها، به شما يا مثلاً كودك، نوجوان و يا فرد مسنى كه استثنائاً - توان استفاده از اينترنت را نداشته باشد، با كمال ميل كمكهاى لازم را ارائه مى دهد و حتى در مواردى آموزشهاى شيوه استفاده را
بخش صوتى و تصويرى كتابخانه، از قسمتهاى پرطرفدار است كه معمولاً آنقدر غنى است كه باورش دشوار مى نمايد؛ من در يكى از كتابخانه هاى بلوار ونتورا در لس آنجلس موفق شدم تقريباً بسيارى از آثار كيارستمى، بيضايى، رخشان بنى اعتماد، مخملباف، حاتمى كيا، مجيدى و عده اى ديگر از فيلمسازان ايرانى را مشاهده كنم و البته هموطنانى را كه براى امانت گرفتن برخى از اين فيلمها جلوى باجه مربوط ، آن هم در كمال حوصله و نظمى مثال زدنى صف بسته بودند - يعنى همان چيزى كه اينجا تحمل اش نمى كنيم! - ؛ وجود اين آثار ايرانى (وحتى آثارى در حوزه موسيقى كلاسيك و سنتى ايرانى ) براى من نشان از دقت نظر برنامه ريزان و مسؤولان كتابخانه داشت؛ چرا كه با مخاطب شناسى و اهميت به مراجعين، به سرعت دريافته اند كه بخش قابل توجهى از مراجعه كنندگان آنها از مليتهاى ديگرند،پس چرا دست خالى برگردند. به هر حال اين تمهيدى است كه مى تواند كتابخانه را جذابيت و رونق بيشترى دهد و نكته ظريف اينجاست كه چنين لوازم فرهنگى را مثلاً درباره آمريكاي لاتين تبارها كمتر ديدم؛ شايد به اين دليل كه آنها عليرغم جمعيت انبوهشان اصولاً از امكانات فرهنگى در حد كتاب و... استفاده چندانى نمى برند وعلاقه كمترى نشان مى دهند؛ اين هم يكى از تفاوت هاى مهاجران ايرانى - دست كم در آمريكا - است با ساير مهاجران كشورهاى در حال توسعه به گمانم
برگرديم به كتابخانه؛ بخش ديگر كتابخانه ها، فضايى است كه به كودكان پيش دبستانى اختصاص دارد. كودكانى كه اغلب، پدر و مادرهايشان در حال استفاده از ديگر امكانات كتابخانه اند. اين بخش معمولاً با جداره اى شيشه اى از فضاى اصلى كتابخانه جدا مى شود. خالى از هرگونه مبلمانى است و پوشيده از موكت نرم با رنگهاى شاد براى درازكشيدن و تحرك بچه ها كه در اين فاصله با در اختيار گرفتن لوازم و ابزار نقاشى، جا به جا درحال نقاشى و رنگ كردنند؛ عده اى از اين كودكان نيز سرگرم ساختن كاردستى ، پازل و... آن هم به كمك مربيان؛ به عبارتى يك خانواده كامل، با خيال راحت مى تواند در هر شرايطى منزل را به قصد حضورى چند ساعته در كتابخانه ترك كند
علاوه بر همه اينها، كتابخانه ها، نه تنها خدمات كتابخانه اى ارائه مى كنند، بلكه مكانهايى براى ترويج نهادهاى اجتماعى و آموزش زندگى شهروندى هم هستند. برخوردارى از اتاق و يا سالنى كه محل گردهمايى" ان جي او" هاى محلى و يا انجمن ها و شوراهاى مردمى است كه درباره همه چيز از محيط زيست گرفته تا خدمات شهرى و جمعيت، مباحث انتخاباتى، مشكلات اقليتها، آموزشهاى فرهنگى و غيره و غيره... را پوشش مى دهند و اين خدمات به رايگان از سوى كتابخانه عرضه مى شوند، اين مراكز را به مكانى ويژه و چند وجهى مبدل كرده اند
يكى ديگر از خدمات كتابخانه اى، فضايى است كه معمولاً در حد فاصل درهاى شيشه اى ورودى اول و دوم كتابخانه تعبيه شده كه هم از تداخل صداهاى بيرون جلوگيرى مى كند و هم مكانى است براى عرضه كتبى كه كتابخانه به آنها احتياجى ندارد.كتبى كه به دليل فرسودگى و يا مازاد بر نياز بودن، بر روى ميز مخصوص گذاشته مى شود تاهر كه خواست به رايگان با خود ببرد ؛و اضافه كنيد به اينها مجلات سراسرى و بولتنهاى انجمنهاى محلى و... را؛ ضمن آنكه اين بخش، مكانى است براى اينكه اعضاى كتابخانه و يا هر كس ديگرى كه كتابهاى اهدايى اش را - كه خوانده و احتياجى ندارد - بگذارد براى ديگران. روى اين ميزها، گاه كتابهاى با ارزشى ديده ام كه اگر مى خواستيد بخريد قيمتهاى پشت جلد نسبتاً بالايى بايد مى پرداختيد. اين كتابها از كتب داستانى گرفته تا كتابهاى كودكان و نيز كتب درسى و آموزشى و هرموضوع ديگرى را مى توانند شامل شوند
حضور كتابداران متخصص و بسيار خوشرو كه هر لحظه آماده كمكهاى صبورانه به مراجعين هستند، نظم و انضباط و تميزى چشمگير و معمارى و دكوراسيون و رنگهاى آرامش بخش و فضاى بيرونى كه معمولاً پاركينگ اختصاصى مناسب و امنى براى اتومبيل و يا دوچرخه مراجعين است و ... همگى در جهت تبديل كتابخانه ها به مكانى خوشايند و فراتر از آنچه كه ما در قالبهاى رايج مى شناسيم، عمل مى كنند.كمى دقت در چنين تفاوتها و استانداردهايى ، روشن مى كنند كه چرا كتابخانه هاى ما در ميان نسل نوجوان و بالغ رغبتى بر نمى انگيزند و حتى برعكس به عنوان مكانهايى خموده و كسالت بار شناخته مى شوند كه دست بالا در فصل امتحانات آخر سال، عده اى را براى مرور كتب درسى به سالنهاى بى رنگ و بوى خود مى كشانند. از يكى دو كتابخانه درتهران و يا چند مركز استان كه - با تسامح بسيار - بگذريم كافى است به آنچه كه در شهرستانهاى بزرگ و كوچك ما تحت عنوان كتابخانه شناخته مى شوند سرى بزنيد تا بخشى از حقيقت گريز از كتابخوانى درميان خانواده هاى ايرانى را دريابيم
شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۵
كتاب نخواني و يكي دو پيشنهاد ساده
در مقوله« كتاب نخوانى» ما ايرانيان، همواره و دست كم از سوى طبقه متوسط و يا نسبتاًمرفه شهرى - طبقات بسيار پايين و بسيار
بالا كه عموماً كارى با مقوله كتاب ندارند - يكى از دلايل عمده ، «كمبود وقت» (!) عنوان مى شود.راستش در اينكه چنين بهانه اى را بتوان پذيرفت ، ترديد فراوانى هست ؛ از طرفى جامعه شناسان متمركز بر امر توسعه، بى اعتباري عنصرى به نام «زمان » يا وقت هم در سطوح خرد و هم كلان را از مهمترين عوارض منفى رايج در جوامع «در حال توسعه » مى دانند. چيزى كه حداقل ما ايرانيان مى دانيم كه در صحت آن شكى نيست
در واقع واحد سنجش گذ ر زمان براى مردمان جوامع غيرصنعتى ، اغلب نه با ثانيه ها و دقيقه ها بلكه با ساعت وگاه ساعتهاست كه سنجيده مى شود؛ و به همين علت نيز آنچه كه بى اهميت بر جاى مى ماند همين گذر دائمى و سيال زمان است كه در ادبيات كلاسيك ما با طلا(!) هم برابر دانسته شده
به هرحال واقعيت اين است كه ما توانايى و فرهنگ" مديريت زمان" و تسلط بر ثانيه ها و دقايق و ساعتهاى هردم رونده را ـ كه از خصلتهاى جوامع فراصنعتى است - نتوانسته ايم به موازات ورود به تونل مراحل گذارى كه قرار است، بالاخره روزي ما را به مدرنيته برساند، نه در زندگى فردى و نه در حيات اجتماعى مان نهادينه كنيم و از همين نقطه است كه فقدان درك خود از معانى مدرن وقت و زمان را و در نتيجه عدم توانايى خود در برنامه ريزى، زمانمندى و زمان بندى ، و نيز «تسهيم به نسبت» عنصر بدون جايگزينى همچون وقت را ، با گزاره هاى بى ربطى چون :«وقت ندارم»، «فرصت سرخاراندن برايم نمانده»، و يا «اى بابا فرصتمان كجا بود» در عين اتلاف بى رحمانه همان زمانهاى در اختيار ، تفسير كرده و به عبارتى به روند خودفريبى فردى و اجتماعى مان دامن مى زنيم.
اين همه را گفتم كه نتيجه بگيرم: اتفاقاً نه تنها وقت داريم، بلكه دست كم ما ايرانيان، زيادى هم وقت داريم و آنچه كه نداريم درك ودريافتى از اين پديده متعلق به جوامع صنعتى و فراصنعتى معاصر است
خب حالا با اين فرض كه عده اى از ما واقعاً ،هم برنامه ريزى مناسب و هم بهره ورى به قاعده اى از زمان و وقتهاى در اختيار خود داريم اما به دليل نوع حرفه و مشغله هاى خويش، استثنائاً، دچار كمبود وقتيم، به حدى كه فرصتى براى دست كم نيم ساعت «مطالعه مؤثر» در شبانه روز باقى نمى ماند(!) مى خواهم دو پيشنهاد ساده و در عين حال تأثيرگذار - حداقل درتجربه كشورهايى كه آن را عملاً اجرا كرده اند - بدهم ؛ اولى خطاب به علاقمندان بالقوه كتابخواني است و دومى پيشنهادى است براى ناشران و سرمايه گذاران حوزه كتاب
الف : سازمانها و نهادهاى فعال درعرصه حقوق كودكان در جهان، مدتهاست از طرحى پشتيبانى مى كنند به نام «تلويزيون خاموش». براساس اين طرح ازمردم و خانواده ها خواسته مى شود كه حداقل هفته اى يك روز تلويزيون را خاموش كرده و اوقات خود را در منزل، به خود و كودكانشان اختصاص دهند.بسيارى از پژوهشهاى مرتبط، ثابت كرده اند كه رسانه تلويزيون جداى از جذابيتها و تأثير گذارى هاى غيرقابل تصورش در حوزه آموزش و سمت دهى افكار عمومى و ديگر زمينه هاى مثبت زندگى فردى و اجتماعى ، تأثيرات مخرب و حتى ويرانگرى هم در امر ارتباطات بينافردى اعضاى خانواده، انتقال افكار و احساسات والدين و فرزندان و به انفعال كشيدن مخاطبان در رابطه ي يكسويه شان با رسانه ى سيطره جو و متكلم وحده اى چون تلويزيون به جاى مى نهد.از طرفى بهترين اوقات ما در تعطيلات پايان هفته و يا ساعات استراحت پس از كار و در منزل به تماشاى برنامه هاى تلويزيونى مى گذرد كه اغلب نيز بى هيچ اهميتى تنها به اتلاف زمان منجر مى شود. بنابراين، پيشنهاد به جايى است كه خانواده هاى ايرانى نيز به جنبش گسترده و جهانى تلويزيون خاموش پيوسته و دست كم اين ساعات را نه تنها به ايجاد رابطه و گفت وگو با فرزندان و ديگر اعضاى خانواده اختصاص دهند بلكه بخشى از آن را نيز به مطالعه كتاب بگذرانند. بى ترديد چنين رفتارى را مى شود به عادتى دائمى تبديل و حتى در ساعات فراغت پس از كار، روزانه و در ساعاتى معين نيز اجرا كرد. خواهيد ديد كه چقدر مى تواند تجربه اى لذتبخش و مؤثر، در سوق دادن خود و فرزندان به عادت كتابخوانى از كار درآيد. ضمن اينكه متوجه مى شويد كه چقدر مى توان حتى «وقت اضافى» داشت
ب: پيشنهاد ديگر من خطاب به سرمايه گذاران و فعالان حوزه چاپ و نشر است
حداقل از دهه نود ميلادى به اين سو، روشى تحت عنوان" اوديو بوك" چنان در كشورهاى پيشرفته جهان فراگير شد كه امروز به راحتى مى توانيد در بسيارى از شهرهاى اروپا و آمريكا، با كتابفروشى هايى از اين دست و با حجم انبوهى از آثار بزرگ دنيا مواجه شويد." اوديوبوك" يا همان" كتاب صوتى "، روشى است كه ناشران كوچك و بزرگ دنيا، برخى آثار مهجور و بسيارى آثار مهم ، برجسته و پرخواننده تاريخ ادبيات و معاصر را با اجراى گوينده اى مسلط و خوش صدا، بر روى سي دي و كاست و غيره ضبط و به بازار مى فرستند.بدين ترتيب آنهايى كه واقعاً فرصتى براى نشستن و خواندن كتاب در منزل ندارند حتى مى توانند درهنگام رانندگى، آثار موردعلاقه خود را درحقيقت «گوش» دهند. اين طرح باموفقيت تجارى نيز روبرو شده و هم رضايت نويسندگان هم شنوندگان و هم سرمايه گذاران آثار فرهنگى را در پى داشته است.با اين روش شما حتى در منزل و در زمانى كه بايد كار ديگرى انجام دهيد نيز مى توانيد بهترين آثار داستانى دنيا را كلمه به كلمه بخوانيد، يا صحيح تر اينكه بشنويد.از آنجايى كه ما ايرانيان بيش از آنچه كه حوصله - يا عادت - خواندن داشته باشيم، دلبسته شنيدن و اساساً آموزش و فرهنگ شفاهى هستيم، به گمانم چنين رويكردى مى تواند در جامعه معاصر ما كه از طرفى به سختى نيز دچار كمبود وقت (!) است، با اقبال عمومى مواجه شود
با همه آن حرفها اما، و با توجه به اين واقعيت مسلم كه هيچ يك از پيشنهادات فوق (اولى به دليل اعتياد خانواده هاى ايرانى به تلويزيون، حتى در مهمانى ها و اوقات صرف غذا و ... و دومى به دليل اينكه هيچ صاحب سرمايه اى در مملكت ما دوست ندارد نفر اول باشد و لذا منتظر مى مانند تا نفر بعدى اجرايش كند، و تازه در صورت موفقيت آميز بودن هم هجوم بى رويه و نسنجيده اى به آن بازار تازه گشايش يافته آغاز مى شود) اجرا نخواهد شد؛ پس بياييم به خودمان لطف كنيم و حداقل هفته اى يك ساعت را در يكى از روزهاى هفته بگذاريم براى خواندن چند صفحه ازيك رمان پليسى ؛ حتي مثلاً از آثار همان خانم آگاتا كريستى اوايل قرن بيست ؛ باور كنيد از زل زدن به تلويزيون خيلى بهتر است
فنجان قهوه ي تلخي كه بايد نوشيد


خب اينكه ما در يك برآيند كلى «ملت كتابخوانى نيستيم» را ظاهراً همه توافق كرده ايم؛ اين را مى شود به سادگى از لابه لاى مقالات و نوشته ها، حجم گردش مالى در حوزه نشر و كتاب، آمارهاى رسمى و غيررسمى قابل دسترسى، مصاحبه هاى دوستان اهل بخيه، و حتى گفت وگوهاى عادى با دور وبرى ها و فاميل و همكاران و ... استنتاج كرد
از يك منظر، چنين اجماعى خيلى هم مايه تأسف نيست! بالاخره توانسته ايم بر سر يك موضوع، به توافقى همه گير، بدون لحاظ كردن امر سياست - در جامعه اى به غايت پيچيده در قضاوتهاى سياسى - برسيم!! بگذريم كه نهايتاً همين توافق به ظاهر عمومى و كاملاً فرهنگى - اجتماعى هم يك جاهايى در متن و حواشى سر از سياست درمى آورد، چه در زبان مخالفان و چه در ادبيات موافقان اجماع فوق.به عنوان مثال وقتى كه بخش زيادى از ناشران، يكى از دلايل عمده ركود عمومى كتاب را دخالت همه جانبه دولت در مباحث نرم افزارى و سخت افزارى كتاب ، شامل نظارت بر ذهنيت توليدكنندگان (مميزى و سانسور) گرفته تا مراحل مرتبط با چاپ و نشر مى دانند، بى ترديد امر سياست را عامل اصلى دانسته اند؛ و همينطور مباحثى كه درباب «فقدان سرمايه گذارى بر تبليغ و اشاعه كتاب و كتابخوانى در رسانه مهمى چون صداو سيما» ارائه مى شود و يا بى توجهى دولتها به تجهيز و استانداردسازى كتابخانه هاى عمومى و كتابخانه هاى مدارس و يا چشم پوشى تقريباً كامل از ادبيات معاصر در كتب درسى آموزش و پرورش و مقاطع تحصيلى و ...اما آنچه كه (ضمن پذيرش نكات بالا ) كمتر درباره اش سخن گفته مى شود، اشاره به موانع درونزاى فرهنگى و ظرفيتها و ساختارهاى واقعى آن در ايران معاصر است
اينكه ملت ما در عمق تاريخى خود كه بوده است و چه بوده است، آن هم در شرايطى كه سرانه مطالعه كتاب در ايران امروز، از يكى دو دقيقه تجاوز نمى كند، بيشتر تعارفاتى است در حد همان ها كه شبانه روز نسبت به هم در كوچه و بازار روامى داريم و البته شانه خالى كردن از سنگينى طاقت فرساى مسؤوليت؛ مسؤوليتى كه (بخصوص در كشوري چون ايران) نه تنها متوجه دولتها و نظام هاى سياسى است ، بلكه در حوزه مسؤوليت پذيرى فردى هم بايد تعريف و پذيرفته شود. اگر اندكى از عادت به «نق زدن هاى اغلب بى حاصل تاريخى» خود دست برداريم و گوشه اى از آينه را به سمت خويش - دقيقاً خودمان - برگردانيم، بد نيست از خود بپرسيم كه« ما چه كرده ايم؟» از من روزنامه نگار و شاعر و قصه نويس و پژوهشگر و فلسفه دان و هنرشناس و غيره و غيره و غيره... بگير بيا تا ناشر و پخش كننده و سرمايه گذار خيلى خيلى محترم حوزه فرهنگى.
بله، مى دانم كه دسته اول (نويسندگان و توليد گنندگان آثار) در سرنوشت عمومى اش، همواره درگير غم ويرانگر نان هم بوده است و سرخوردگى ها و روزمرگى ها و پس افتادگى هاى اجتماعى و اقتصادى وكوبيده شده و حيران در پيچ و خم هاى سياست و ... و دسته دوم نيز به سختى گرفتار در ضعف بنيه هاى مالى اش و ساختارهاى سنتى بازار و از اين قبيل. اما منصفانه بايد پذيرفت كه اين همه ي حقيقت نيست. بخشى از اين حقيقت هم به نوع نگاه و پسند شخصى ، باورهاى از مدافتاده ، گاردگرفتن هاى پر ادا و اطوار ، نگاه از بالا به جماعت مخاطب (همان مردم) و تعارض هاى آرمان و واقعيت و فرافكنى هاى از سر سهل انگارى ما اهل قلم و توليدكننده آثار ادبى و فرهنگى هم بازمى گردد. و اين بخش حقيقت اگر نه زهر اما در شكل تلطيف شده اش دستكم فنجان قهوه بسيار تلخى است كه به ناچار بايد نوشيد
به هر حال در - حداقل نيم قرن گذشته تا به حال-، توليدكننده فرهنگى ما يا خود را چنان در كسوت روشنفكرى فرازمينى پنداشته كه كمتر از پروست و جويس و نيچه و گادامر را نويسنده ندانسته و چه به لحاظ نظرى و چه خروجى در امر توليد ، همين ها را سرمشق كرده است - بماند كه نتيجه اين خروجى ها چقدر نزديك يا به دور از اصل و سرچشمه خود بوده اند - و يا اساساً به كنارى نشسته و ترجيح داده است رداى شريف انكار را به تن كند
وقتى كه در حوزه ادبيات كودكان، آثار شل سيلوراستاين به فارسى ترجمه شد ، همه انگشت به دندان ماندند از اينكه چه ساده مى توان نابغه اى بود كه خود را صرف جهان به ظاهر پيش پا افتاده كودكان و در عين حال آفرينش جذابيتى بى بديل كرد، اما حتى يكى از نوابغ محترم ما در عمل چنين تلاشى را براى كودكان ايرانى تجربه نكرد؛ وقتى « دنياى سوفى» در زمينه تاريخ انديشه هاى فلسفى از يوستين گاردر ترجمه و منتشر شد باز هم همان تحسين ها از اهل فلسفه برخاست كه حيرتا چقدر به سادگى مى توان مباحث پيچيده را هم به نوجوانى ارائه كرد كه دلمشغول موسيقى و سينما و سرگرمى هاى سن بازيگوش خويش است؛ اما در عرصه توليد داخلى هيچ تجربه مشابه اى در سرزمين پرگهر ما اتفاق نيفتاد؛ به همين سياق است آثار هرى پاتر براى نوجوانان - و البته بسيارى از اقشار كتابخوان در هر رده سنى - ؛ مثالها فراوانند و فرصت اين يادداشت، كوتاه . و كوتاه سخن اينكه فعالان حوزه توليد انديشه و آثار فرهنگى در سرزمين ما، كمتر به عنصر جذابيت، ساده نويسى در عين عمق و غنا و تجربه هاى متنوع براى خلق آثارى كه مخاطبش را نيز در گوشه اى از ذهن، حى و حاضر ببيند اعتنا كرده است. پس دستكم بخشى از بى اعتنايى عمومى به آثار مكتوب در كشور ما را شايد بتوان از همين زاويه درك كرد.
نمايشگاه كتاب تهران و ضرورت يك تلنگر تكراري
از هفته ي پيش از آغاز نمايشگاه كتاب تهران، فرصت را مناسب ديدم تا به اين بهانه هم كه شده ، نه تنها برخي گزارشها ي اصلي و تيتر يك" ايران جمعه "را به بحث كتاب اختصاص دهيم بلكه خودم نيز سرمقاله هايم را بر همين مقوله متمركز كنم. مجموعه يادداشتهايم را طبق معمول براي مخاطبان اين وبلاگ كه نمي دانم به ايران جمعه دسترسي دارند يا خير ، مي گذارم . ضمن اينكه شخصا معتقدم اهميت اين بحث ازآن"حق مسلم ماست"مشهور هم براي اين سرزمين طلسم شده حياتي تر است
يكم
در آستانه ارديبهشت، عادت كرده ايم در كوران جزرومدهاى سياست و اجتماع و اقتصاد، چند هفته اى را دل بدهيم به بوى خوش كتاب و خبرهاى مرتبط.نوزدهمين نمايشگاه كتاب تهران در راه است و بهانه اى براى آنكه به رسم هميشه، سطر و ستونهاى بيشترى را اختصاص دهيم به كالايى كه گفتنى بسيار دارد و گشايشهايى كمتر.پس، از اين هفته تا پايان نمايشگاه تهران، سرمقاله هاى ايران جمعه بر همين سياق، بر بيش و كمِ مقوله كتاب و متن و حواشى آن در كشورمان _ درحد مقدور _ متمركز خواهدبود
دوم
يك پرسش
براساس آمارهاى رسمى: جامعه ايران جوان است؛ جمعيت باسواد آن رشد قابل ملاحظه اى داشته (دستكم به نسبت همسايگانش)؛ جامعه تحصيلكردگان در سطوح عالى در قياس با چند دهه پيش افزايشى چشمگير نشان مى دهد؛ رشد اقتصادى ۵ تا ۶ درصدى آن را منابع معتبر جهانى نيز هرساله تأييد مى كنند؛ حضور و حتى رشد كمى اينترنت و رسانه هاى جمعى به طور نسبى قابل تأمل است؛ الگوهاى فكرى و شيوه هاى زيستى جمعيت شهرنشين معاصر ايران جهت گيرى _ و الزاماً نه شتاب _ عينى و واضحى به سمت كاركردهاى مدرن از خود نشان مى دهد و...با اينهمه چگونه است كه كالايى به نام «كتاب» سهمى مهم _ كه هيچ حتى قابل ذكرى _ در سبد خانوار ايرانى ندارد؟
سوم
يك نظرسنجى اينترنتى(سايت آي كتاب) كه مدعى است از يك جامعه آمارى ۳۲۰۰۰ نفره به دست آمده پاسخ پرسش فوق را چنين مى دهد
الف: گرانى كتاب21و نيم درصد
ب: نداشتن اطلاع كافى از چاپ كتاب دلخواه 48ودو دهم درصد
ج: نداشتن وقت كافى جهت يافتن كتاب دلخواه ۳۰وسه دهم درصد
همين نظرسنجى پاسخ به پرسشى ديگر كه: آيا تنوع كتاب در كتابخانه ها جوابگوى نياز مراجعين است؟ را ازسوى جامعه آمارى خود چنين اعلام مى كند:الف: بلى-۱۳و چهار دهم درصد
ب: خير-۷۳وشش دهم درصد
ج: تاحدودى-۱۳ درصد
چهارم
برخى ناشران معتبر كشور در پاسخ به سؤال اصلى اين يادداشت اما، روايت ديگرى دارند.پيش از پاسخ ناشران به اين آمار دقت كنيد
لف: براساس آمارهاى دولتى در سال ۱۳۸۳ بيش از ۳۹ هزار عنوان كتاب منتشر شده است
.ب: در كشور ۷۰ ميليون نفرى ايران تاكنون بيش از ۸ هزار پروانه نشر صادر شده است
ج: به ازاى هر ۹۰۰۰نفر يك ناشر در ايران مشغول به فعاليت است
د: با آنكه براساس آمار فوق ، متوسط سرانه نشر هريك از دارندگان پروانه نشر ۵ عنوان كتاب مى شود، اما واقعيتها چيز ديگرى را حكايت مى كنند. در كشور تنها حدود ۳۰۰ ناشر پركار و فعال داريم و درواقع ۷۴ درصد توليد كتاب در ايران به وسيله ۲۸۹ ناشر انجام گرفته است. يعنى صرفا ۳وشش دهم درصد كل ناشران كشور چرخه عمده اقتصاد نشر كشور را دراختيار دارند
نتيجه گيرى از بند دال: بسيارى از دارندگان مجوز نشر، صرفاً يا به دريافت سوبسيد كاغذ يارانه اى و ارائه آن در بازارآزاد اقدام كرده اند و يا به توليد بدون بازاريابى و نيازمخاطب مشغول بوده اند
با اين مقدمه، پاسخ ناشران به پرسش اصلى ما را بهتر مى توان دريافت
پس از نمايشگاه كتاب تهران در سال گذشته ۱۱۵ ناشر _ اغلب فعال و معتبر _ در نامه اى خواستار قطع يارانه كاغذ دولتى شدند. چرا كه به اعتقاد آنها اين امر باعث مى شود «با ايجاد بستر مناسبى براى رقابت مشروع، زمينه رشد ناشران واقعى فراهم و موجب شكوفايى نشر شود و از طرفى قيمت كتاب و آمارهاى اين حوزه را واقعى مى كند» به عبارتى به اعتقاد اين ناشران، هرج و مرج بازاركتاب و تورم توليد از يك طرف و ركود تقاضاى كتاب ازسوى ديگر كه باعث سرگردانى هرچه بيشتر مخاطبان بالقوه و بالفعل كتاب مى شود، به دليل فقدان بازارسنجى و مكانيسم هاى مبتنى بر عرضه و تقاضا در مقوله نشر ازسوى ناشران خلق الساعه و غيرحرفه اى و بعضاً سودجو است؛ يا دست كم نقطه آغاز چنان روند و ركودى از همين جاست
پنجم
بسيارى از كارشناسان حوزه كتاب اما، مهمترين علل توقف و ايستايى نشر از يك سو و كتاب و كتابخوانى از طرف ديگر را علاوه بر مباحث جدى ساختارى، در تحولاتى چون فقدان عادت جمعى مردم ما به كتابخوانى ، نبود تبليغات مناسب رسانه اى _ بويژه از سوى صدا و سيما ، غريبگى و دورى نهادى چون آموزش و پرورش از راهكارهاى نوين جذب و جلب توجه ميليونها دانش آموز به مسأله اى حياتى به نام كتاب _ صرفنظر از كتب درسى كه خود اغلب گريزاننده اند ـ، كم مايه گى صنعت نشر به دليل عدم حرفه اى گرى و نيز فقدان بنيه قوى مالى و ضعف مفرط و ناكارآمدى چرخه هاى نشر و پخش كتاب در ايران مى دانند.
ششم
اردى بهشت، ماه مناسبي است كه شما هم به دلايل ديگر اين پرسش بينديشيد؛ راستى چرا مردم ما كتاب نمى خوانند؟
شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴
از معرفت كهن تا سوداگران مد و سرمايه



اول
ششصد سالى طول كشيد تا سنت بودايى ـ هندى، راه به تمدن چينى ـ كنفسيوسى ببرد و هشت قرن بعد بتواند با سنت دائويى مسلط بر فرهنگ چين در آميزد و سرانجام به روشى نو در قرون دوازده و سيزده منتهى شود كه بعدها چن يا ذن خوانده شد. روشى كه هم عزلت گزينى مرتاضانه هندى را منسوخ مى كرد و هم خشك انديشى و تعصبات دائويى چينى را به كنارى مى نهاد. اين نگرش نو كه شيوه اى عملگرايانه براى رسيدن به اشراق، روشن شدگى و اوج معرفت عرفانى بود، بزودى راه به انتهايى ترين سرزمين آسيايى نيز كشيد تا اين بار ژاپن را يكسره دگرگون سازد. همين عرفان ذنيستى بود كه از فرهنگ اساطيرى ژاپن پديده اى سراسر متفاوت خلق كرد و از نقاشى ها و معمارى گرفته تا شعر و نمايش و حتى هنر گل آرايى و باغ هاى جادويى و ده ها و صدها گوشه ديگر از اين جزيره دورافتاده را زير تأثير عميق و ژرف خويش برد.
دوم
يكى از روش هاى عملى فرهنگ ذنيستى، چيزى است كه در غرب به مديتيشن مشهور و معروف است؛ و مديتيشن با اندكى اغماض شكل ديگرى از همان چيزى است كه در فرهنگ عرفانى - اسلامى ايران، به مراقبه يا تعمق و نظاره ژرف عرفا بر نفس و جهان درون خويش اطلاق مى شد و طى آن سالك، مراحل معرفتى را گام به گام از فرش تا عرش طى طريق مى كرد.
نردبانهايى است پنهان در جهان
پايه پايه تا عنان آسمان
هر گره را نردبانى ديگر است
هر روش را آسمانى ديگر است /مثنوى، دفتر پنجم
هدف نهايى «مديتيشن» در تفكر ذنيستى و «مراقبه» در نگرش عرفانى، نهايتاً رسيدن به بامى است كه آرامش جان و جهان سالكان و رهروان را پديدار مى سازد؛ كه اولى آن را روشن شدگى يا بودهى مى گويد و در دومى حل و جذب و ذوب شدگى در سير الى الله خوانده شده است. اگرچه از دو منظر و دو پايه متفاوت يكى به چنان مرتبه اى مى رسد و ديگرى به چنان رفعتى برمى شود، كه خارج از اين سطرهاست و نيازمند نوشتارى دقيق و مطول. فرهنگ عرفانى - ايرانى به دلايل بسيار اما، از مرزهاى جغرافيايى خويش، چندان كه شايسته اش بود فراتر نرفت و به جهانيان عرضه نشد اما آنچه كه در شرق آسيا نضج گرفت و به پختگى رسيد، به تدريج هم در غرب و هم در شرق آوازه اى يافت. به نحوى كه پژواك آن را چند دهه اى است از هر سوى به ويژه در سپهر تمدن باختر زمين مى توان شنيد. اما همچنان كه شيوه تفكر سرمايه دارى ميل غريبى به كالايى كردن فرهنگ دارد، روش هاى در بنيان خويش «معنوى - معرفتى» فوق نيز به زودى در بسته بندى هاى تازه اى و تحت عناوين مختلفى نه تنها در جوامع غربى براى فروش عرضه شد كه بازارهاى عامه پسند سرزمين هاى شرقى و آسيايى را نيز - كه خود مادر آن بوده است - را اشباع كرد!
سوم
به ويژه از جنگ جهانى دوم به اين سو و با بالا گرفتن كار مدرنيته و پيامدهاى غول آساى آن، جوامع غربى علاوه بر موهبت هاى مدرنيسم، با بحران هاى تازه اى نيز مواجه شدند كه از آن جمله است فروريزى آرامش درون و سست پايگى عاطفى و روانى آدم هايى كه گويى سربازان جبهه مدرنيسم در كشاكش سربرآوردن جهان نو و مناسبات بى ترحم سرمايه دارى اش بودند تا چيزى ديگر. در چنين كشاكشى، پديدار شدن بحران هويت فردى و رشد اعتراض هاى اجتماعى به ويژه در ميان نسل جوان پس از دو جنگ ويرانگر، باعث شد كه «نگاه به شرق» به موجى تبديل شود كه سراسر مغرب زمين را به يكباره درنوردد. تأليف و نشر سيل آساى كتب و آثارى كه آرامش را در شيوه هاى كهن شرقى و به خصوص هندى و چينى مى يافت و به نسل جديد پيشنهاد مى كرد، يكى از نتايج اين موج بود. گروه ها و چهره هاى معترض اجتماعى و حتى ستارگان موسيقى پاپ - و از جمله مشهورترين آنها بيتلز و... ـ همگى به نوعى به مبلغان نگرش هاى سنتى شرق دور مبدل شدند. كارگاه ها و كلاس هاى يوگا، ذن، مديتيشن و... به سرعتى حيرت آور در همه كشورهاى اروپايى و آمريكايى از هر گوشه سربرآوردند تا شايد پاسخگوى نياز به آرامش از دست رفته اى باشند كه نسل دهه شصت و هفتاد ميلادى آن را مى طلبيد و نمى يافت! و البته موج سازان و مدسازان سرمايه دارى نيز غافل نبودند ، به نحوى كه به زودى مبلغان اغلب هندى و ژاپنى تبار شاخه هاى تفكر بودايى - ذنيستى با سفرهاى مدام و دعوت هاى بى شمارى روبرو شدند كه نتيجه اش، تبديل شدن اين متوليان معنويت(!) به چيزى درحد مد و يا ستارگانى همسنگ سوپراستارهاى موسيقى پاپ و هاليوود براى آن نسل بود. چهره هايشان بر «تى شرت ها» نقش بست و برنامه هايشان كانال هاى تلويزيونى و برنامه هاى عامه پسند غرب را اشباع كرد. روندى كه هنوز هم و تا اين اواخر در نام ها و چهره هايى چون اشو، ساى بابا، دالايى لاما و... ارائه و ترويج مى شود، و هر يك به طريقى و دليلى در اين ميانه. امواج گسترده مهاجران جوان از اروپا، آمريكا، استراليا و نيوزيلند به سمت خاور دور، آن چنان بود كه اصطلاح مسافران شرق را به آنها اطلاق كردند. جوانانى كه دسته دسته با كوله اى بر دوش و با اميد به كشف آرامش و رهايى ذهن سودايى، خود را به هند و تبت مى رساندند و...
چهارم
اينكه نتيجه آن جريان هاى موسمى و بعضاً پايدار در سرزمين هاى باخترى چه شد، خود دستمايه نوشته اى پژوهشى مى تواند باشد؛ اما آنچه كه امروز در كشورمان و بيشتر در قالب آگهى هاى تبليغاتى هر از گاه شاهديم ، اشكال دست چندم و كم اعتبارى است كه اغلب نه فهمى درست از بنيان هاى مديتيشن و تفكرات ديرپاى خاور دور دارند و نه حتى ريشه هاى اصيل فرهنگ مراقبه «عرفانى - ايرانى» را دريافته اند. در عوض با تمسك به ادعاهاى محيرالعقولى چون آموختن توانايى ذهن خوانى (!) و يا ياد دادن فنون هيپنوتيزم و خود هيپنوتيزم و يا آموزش مدى تيشن در پنج جلسه (!) و... پيش از هرچيز به كاسبى و گاهى كلاهبردارى از چنين بازارى مشغولند. رواج كلاس هاى ريز و درشتى از اين قبيل در سطح جامعه ما، اغلب نه تنها به نتيجه دلخواه مراجعه كنندگانش نخواهد انجاميد بلكه وسيله اى است براى رواج سطحى نگرى و كژآموزى مفاهيمى در اصل عميق كه دست يابى روشمند به آن، خود نيازمند سال ها تفكر و تلاش و صبر و پايدارى است و نه كالايى ارزان، در بازار دست فروشان كاسبكار.
گزارش اصلى اين شماره ايران جمعه در صفحات داخلى به مرورى به همين موضوع اشاره دارد.

مطلب فوق پيش از اين درسرمقاله ايران جمعه شماره بيست و هشتم بهمن به چاپ رسيده است #